در دفترم هزار معما نوشته ام
در دفترم هزار معما نوشته ام
یعنی که باز نام شما را نوشته ام
خورشید پشت کوه! ببین دفتر مرا
امشب هزار مرتبه فردا نوشته ام
هر چند مرده ام، به امید کمی نفس
این نا مه را برای مسیحا نوشته ام
اصلا قبول، دیر رسیدم سرکلاس
اما اجازه؟! مشق شبم را نوشته ام…
عمریست روی تخته سیاه نگاه خود
تصمیم… نه!که غیبت کبری نوشته ام…
پشت در کلاس فقط گفته ای و من
از درس انتظار تو املا نوشته ام
جان مرا بگیر و بیا! من در این غزل
خود را برای روز مبادا نوشته ام
از عمق چشمهایم تمام مرا بخوان!
من نامه ای بلند ولی نا نوشته ام…
زنگ کلاس … بغض تو… موضوع انتظار
از جمعه های غم زده انشا نوشته ام
آقا ببخش! در ورق خیس زندگیم
خطم بدست و باز شما را نوشته ام
سرتاسر حروف الفبایت عشق بود
آقا نگو! بدون الفبا نوشته ام
اللهم عجل لولیک الفرج
کرامتی از سید بن طاووس
ایشان گفته است:
من، شب چهارشنبه سیزدهم ذیالقعده سال ۶۳۸ قمری در «سرّ من رأی» در سرداب مطهر بودم، در هنگام سحر، آوای دلنشین امام زمان(عج) را شنیدم که این دعا را میخواند:
اِلهى بِحَقِّ مَنْ ناجاکَ وَبِحَقِّ مَنْ دَعاکَ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَفَضَّلْ عَلى فُقَراَّءِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ باِلْغَناَّءِ وَالثَّرْوَةِ وَعَلى مَرْضَى الْمُؤْمِنینَ والْمُؤْمِناتِ بِالشِّفاَّءِ وَالصِّحَةِ وَعَلى اَحْیاَّءِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ بِاللُّطْفِ وَالْکَرامَةِ وَعَلى اَمْواتُ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ بِالْمَغْفِرَةِ وَالرَّحْمَةِ وَعَلى غُرَباَّءِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ بِالرَّدِّ اِلى اَوْطانِهِمْ سالِمینَ غانِمینَ بِمُحَمَّدٍ وَآلِهِ اَجْمَعینَ
خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و طینت ما خلق کردهای، آنها گناهان زیادی به اتکا بر محبت و ولایت ما کردهاند، اگر گناهان آنها گناهانی است که در ارتباط با توست، از آنها در گذر، که ما را راضی کردهای و آن چه از گناهان آنها در ارتباط با خودشان و مردم است، خودت بین آنها را اصلاح کن و از خمسی که به حق ماست، به آنها بده تا راضی شوند و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما.
به نقل از کتاب «نامداران مکاشفه و کرامت» نوشته حجتالاسلام حمید احمدی جلفایی
خدا کاربری همیشه آنلاین
فعالیت داشتن در فضای مجازی و پاک ماندن در آن ‘ تقوای دو چندان میخواهد. یادمان نرود گاهی با گناه به اندازه ی یک لایک فاصله داریم… یادمان نرود فضای مجازی هم “محضر خداست ” نکند که شرمنده باشیم، امان از لحظه ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس…! گاهی روی مانیتور بچسبانیم “ورود شیطان ممنوع ” مراقب دستی که کلیک میکند، چشمی که میبیند و گوشی که میشنود باشیم… و بدانیم و آگاه باشیم که خدا هم یک کاربر “همیشه آنلاین “است.
توجه
دلخسته خدا خدا خدا می کردم
یک ماه برای تو دعا می کردم
هرجمعه ی ماه رمضانی که گذشت
تا وقت اذان تو را صدا می کردم
سی روز به عشق دیدنت آقا جان
من روزه خود به اشک وا می کردم
در هر شب قدر وقت احیا ارباب
با یاد شما حال و صفا می کردم
ای کاش نماز عید فطر خود را
در پشت سر تو اقتدا میکردم
افسوس چنین نشد و من فهمیدم
یک ماه برای خود دعا می کردم
بدرود رمضان
بدرود ای بزرگترین ماه خداوند و ای عید اولیای خدا
بدرود ای ماه دست یافتن به آرزوها
بدرود ای یاریگر ما که در برابر شیطان یاریمان دادی
بدرود ای که هنوز فرا نرسیده از آمدنت شادمان بودیم
و هنوز رخت برنبسته از رفتنت اندوهناک.
التماس دعا
دعوا کن
اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و هر چه می خواهی بگویی بنویس ،اگر می خواهی داد هم بزنی تنها سایز کلمات را بزرگ کن…آرام که شدی برگرد و کاغذ را نگاه کن آن وقت خودت قضاوت کن حالا می توانی تمام خشم نوشته هایت را با یک پاک کن ،پاک کنی .نه دلی را شکسته ای و نه وجدانت را آزرده ای خرجش هم مداد و پاک کن بود نه بغض و پشیمانی.
در حیرتم
در حیرتم از خلقت آب …
اگر با درخت همنشین شود آن را شکوفا می کند
اگر با آتش تماس بگیرد آن را خاموش می کند
اگر با ناپاکی ها برخورد کند آن را تمیز می کند
اگر با آرد هم آغوش شود آن را اماده طبخ می کند
اگر با خورشید متفق شود رنگین کمان ایجاد می شود
ولی اگر تنها بماند رفته رفته گند آب می گردد
دل ما نیز بسان آب است وقتی با دیگران است زنده و تاثیر پذیر است و
در تنهایی مرده وگرفته است…
پس بیاییم با،باهم بودن دلهایمان را زنده و سرحال نگهداریم.
اشتباه فرشتگان
انسان درویشی به اشتباه توسط فرشتگان به جهنم فرستاده میشود, پس از اندک زمانی شیطان در می اید ورو به فرشتگان میکند ومیگوید: جاسوس میفرستید به جهنم?!
از روزی که این آدم به جهنم امده مداوم درجهنم درگفتگو و بحث است وجهنمیان را هدایت میکندو,,
حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است:
با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خودشیطان تورا به بهشت بازگرداند.
گذز عمـــر
هر روز به هنگام سحر
سنجاقک، خسته و بی خواب،
در باغ تنهایی اش سرگردان
ترا می جوید
او تشنه ی شبنم نشسته بر تن درخت
است
فراموش نکنی،
عمر کوتاهش به این همه انتظار قد نمی دهد…