مدرسه علمیه حضرت زهرا(س) دورود

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

تحولی عظیم

18 تیر 1396 توسط لیریائی

علامه طباطبایی می فرمودند: «حدیثِ : من أخلص لله أربعین صباحاً، فجّر الله ینابیع الحکمة من قبله علی لسانه: هر کس چهل روز خود را برای خداوند خالص کند، خداوند چشمه های حکمت را از دلش بر زبان وی جاری و روان می کند.» را خواندم و تصمیم گرفـتم بدان عمل کنم. پس از آن چله، هرگاه اندیشه و تصور گناهی به ذهنم می آمد، ناخودآگاه و بی فاصله از ذهنم می رفت.»

و همچنین می نویسد: «در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این روی، هر چه می خواندم نمی فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذرانیدم. پس از آن یک باره عنایت خدایی دامنگیرم شده عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بی تابی نسبت به تحصیل کمال، حس نمودم، به طوری که از همان روز تا پایان تحصیل ـ تقریباً هیجده سال طول کشید ـ هرگز نسبت به تعلیم و تفکر، درک خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبایی جهان را فراموش کردم.»

علامه می فرمودند: «سرمایه و دارائی من، این است که مانند ترکهای پشت کوه، صاف و بی غلّ و غشّ به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ارادت و ایمان دارم.»

.

 1 نظر

فضایل امام باقر ( علیه السلام )

18 شهریور 1395 توسط لیریائی

 علم و دانش: در کشف الغمة از حافظ عبد العزیز بن اخضر جنابذی در کتابش موسوم به معالم العترة الطاهرة از حکم بن عتیبه نقل شده است که در مورد آیه ان فی ذلک لایات للمتوسمین (1) گفت: «به خدا سوگند محمد بن علی در ردیف همین هوشمندان است» .در صفحات بعد سخن ابو زرعه را نقل خواهیم کرد که گفته است: به جان خودم ابو جعفر از بزرگ ترین دانشمندان است.

ابو نعیم در حلیة الاولیاء نوشته است: مردی از ابن عمر درباره مسئله ای پرسش کرد.ابن عمر نتوانست او را پاسخ گوید.پس به سوی امام باقر (ع) اشاره کرد و به پرسش کننده گفت : نزد این کودک برو و این مسئله را از او بپرس و جواب او را هم به من بازگوی.آن مرد به سوی امام باقر (ع) رفت و مشکل خود را مطرح کرد.امام نیز پاسخ او را گفت.مرد به نزد ابن عمر بازگشت و وی را از جواب امام باقر (ع) آگاه کرد.آنگاه ابن عمر گفت: اینان اهل بیتی هستند که از همه علوم آگاهی دارند.

در حلیة الاولیاء آمده است: محمد بن احمد بن حسین از محمد بن عثمان بن ابی شیبه، از ابراهیم بن محمد بن ابی میمون، از ابو مالک جهنی، از عبد الله بن عطاء، نقل کرده است که گفت: من هیچ یک از دانشمندان را ندیدم که نسبت به دانشمندی دیگر کم دانش تر باشند مگر نسبت به ابو جعفر.من حکم را می دیدم که در نزد او چون شاگردی می کرد.

شیخ مفید در کتاب ارشاد می نویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از محمد بن قاسم شیبانی، از عبد الرحمن بن صالح ازدی، از ابو مالک جهنی، از عبد الله بن عطاء مکی، روایت کرده است که گفت: هرگز دانشمندی را ندیدم که نسبت به دانشمندی دیگر آگاهیهایش کمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر محمد بن علی بن حسین.من حکم بن عتیبة را با آن آوازه ای که در میان پیروانش داشت می دیدم که در مقابل آن حضرت چونان طفلی می نمود که در برابر آموزگارش قرار گرفته است.

ابن جوزی در تذکرة الخواص، می نویسد: عطاء می گفت هیچ یک از دانشمندان را ندیدم که دامنه دانایی اش نسبت به دانشمندی دیگر کمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر.من حکم را دیدم که در نزد آن حضرت چونان پرنده ای ناتوان بود.ابن جوزی می گوید: «منظور وی از حکم همان حکم بن عتیبه بود که در روزگار خود دانشمندی بزرگ به شمار می آمد» .

این سخن، چنان که ملاحظه گردید، از عطاء نقل شده و باز به همان گونه که شنیدید ابو نعیم اصفهانی و شیخ مفید آن را از عبد الله بن عطاء روایت کرده اند.محمد بن طلحه نیز در کتاب مطالب السؤول، این روایت را به همین نحو نقل کرده است.البته در این باره ملقب شدن آن حضرت به لقب باقر العلم و شهرت وی در میان خاص و عام و در هر عصر و زمان بدین لقب کفایت می کند.

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از محمد بن مسلم نقل کرده است که گفت: من سی هزار حدیث از آن حضرت پرسیدم.شیخ مفید نیز در کتاب اختصاص، به نقل از جابر جعفی آورده است: ابو جعفر امام باقر (ع) هفتاد هزار حدیث برایم گفت که هرگز از کسی نشنیده بودم.

شیخ مفید می نویسد: از هیچ کدام از فرزندان امام حسن (ع) و امام حسین (ع) این اندازه از علم دین و آثار و سنت و علم قرآن و سیره و فنون ادب که از امام باقر (ع) صادر شده، ظاهر نشده است.

ما در صفحات آینده از بزرگان مسلمان از صحابه، تابعان و فقیهان و نویسندگان و بسیاری دیگر که از علم و دانش آن حضرت بهره مند گشته اند، یاد خواهیم کرد.تحقیقا بسیاری از دانشمندان از آن حضرت کسب علم کرده و بدو اقتدا نموده بودند و گفتار آن حضرت را پیروی می کردند و از فقه و دلایل روشنی بخش حضرتش در توحید و فقه و کلام کمال استفاده را به عمل می آوردند.

گفتار آن حضرت درباره توحید
بنابر نقل مدائنی، روزی یکی از اعراب بادیه به خدمت ابو جعفر محمد بن علی آمد و از وی پرسید: آیا به هنگام عبادت خداوند هیچ او را دیده ای؟ امام پاسخ داد: من چیزی را که ندیده باشم عبادت نمی کنم.اعرابی پرسید: چگونه او را دیده ای؟ فرمود: دیدگان نتوانند او را دید اما دلها با نور حقایق ایمان او را می بینند.با حواس به درک نمی آید و با مردمان قیاس نمی شود.با نشانه ها شناخته شود و با علامتها موصوف گردد.در کار خود هرگز ستم روا نمی دارد.او خداوندی است که جز او معبودی نیست.اعرابی با شنیدن پاسخ امام باقر (ع) گفت: خداوند خود آگاه تر است که رسالتش را کجا قرار دهد.

احتجاج آن حضرت با محمد بن منکدر از زاهدان و عابدان بلند آوازه عصر خویش
شیخ مفید در ارشاد، نویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از یعقوب بن یزید از محمد بن ابی عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از ابو عبد الله امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: محمد بن منکدر می گفت: گمان نمی کردم کسی مانند علی بن حسین، خلفی از خود باقی گذارد که فضل او را داشته باشد، تا اینکه پسرش محمد بن علی را دیدم.

می خواستم او را اندرزی گفته باشم اما او به من پند داد.ماجرا چنین بود که من به اطراف مدینه رفته بودم ساعت بسیار گرم می بود.در آن هنگام با محمد بن علی مواجه شدم.او هیکل مند بود و به دو نفر از غلامانش تکیه داده بود.من با خودم گفتم: یکی از شیوخ قریش در این گرما و با این حال در طلب دنیا کوشش می کند.به خدا او را اندرز خواهم گفت.پس نزدیک او شدم و سلامش دادم او نیز در حالی که عرق می ریخت با گشاده رویی جوابم گفت.به وی عرض کردم: خداوند کار ترا اصلاح کناد! یکی از شیوخ قریش در این ساعت و با این حال برای دنیا کوشش می کند! به راستی اگر مرگ فرا رسد و تو در این حال باشی چه می کنی؟ او دستان خود را از غلامانش برگرفت و به خود تکیه کرد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگ من در این حالت فرا رسد مرگم فرا رسیده در حالی که من به طاعتی از طاعات الهی مشغولم.در حقیقت من با این طاعت می خواهم خود را از تو و از دیگران بی نیاز کنم.بلکه من هنگامی از مرگ باک دارم که از راه برسد در حالی که من مشغول به یکی از معاصی الهی باشم.

محمد بن مکندر گوید: گفتم: «خدا ترا رحمت کند! می خواستم اندرزت گفته باشم اما تو به من اندرز دادی» .

کلینی در کافی، مانند همین روایت را از علی بن ابراهیم، از پدرش و محمد بن اسماعیل، از فضل بن شاذان و هم او، از ابن ابی عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از امام صادق (ع) نقل کرده اند.

نگارنده: معنای سخن محمد بن منکدر که گفته بود: «می خواستم اندرزت گفته باشم ولی تو به من اندرز دادی» این است که وی همچون طاووس یمانی و ابراهیم ادهم و…از متصوفه بود و اوقات خود را به عبادت سپری می کرد و دست از کسب و کار شسته بود و بدین سبب خود را سربار مردم کرده بود.و بار زندگی خود را بر دوش مردم نهاده بود او می خواست امام باقر (ع) را نصیحت کند که مثلا شایسته نیست آن حضرت در آن گرمای روز به طلب دنیا برود.امام (ع) نیز بدو پاسخ می دهد که: بیرون آمدن وی برای یافتن رزق و روزی است تا احتیاج خود را از مردمان ببرد که این خود از برترین عبادات است.اندرزی که این سخن برای ابن منکدر داشت این بود که وی در ترک کسب و کار و انداختن بار زندگیش بر دوش مردم و اشتغالش به عبادت راهی خطا در پیش گرفته است.به همین جهت بود که ابن منکدر گفت: «می خواستم اندرزت گفته باشم…»

بنابر همین اصل است که از صادقین (ع) دستور اشتغال به کسب و کار و نهی از افکندن بار زندگی بر دوش دیگران صادر شده است.از آنان همچنین روایت شده است که اگر کسی به عبادت خدای پردازد و شخص دیگری در پی کسب و کار روانه شود، عبادت این شخص اخیر بالاتر و برتر از آن دیگری است.امام صادق (ع) از پیامبر (ص) نقل کرده است که فرمود: «ملعون است ملعون است کسی که خود را سربار مردمان قرار دهد» .

پی نوشت:

1 حجر/75: و در این (عذاب) هوشمندان را عبرت و بصیرت بسیار است.

منبع:hawzah.net

 نظر دهید »

اخلاص حاج ملاهادی سبزواری

10 تیر 1395 توسط لیریائی

نقل شده است که روزی ناصرالدین شاه به دیدن حاج ملا هادی سبزواری، صاحب منظومه، آمد و مدت زیادی نزد ایشان نشست. ظهر شد. وی گفت می‌خواهم ناهار را خدمت شما بمانم. سفره‌ای انداختند و غذای ساده‌ای در آن گذاشتند. ناصرالدین‌ شاه منتظر بود که غذای اصلی را بیاورند، اما چیزی نیامد. حاج ملا هادی خودش شروع به خوردن کرد و گفت: «غذای ما همین است. نان حلالی سر سفره ما هست. معلوم نیست بعداً همین گیرت بیاید یا نه. ناصرالدین شاه گفت: «از من چیزی بخواه؛ مقام، پول و …». ملا هادی به وی گفت: «من از تو چیزی نمی‌خواهم. تو نمی‌توانی کاری برای من بکنی». حتی معروف است که ناصرالدین شاه خیلی اصرار کرده بود و ملا هادی گفت اگر می‌خواهی کاری کنی از گناهان من بگذر. ناصرالدین شاه گفت: من نمی‌توانم از گناهان تو بگذرم. ملا هادی گفت: پس بهشت را نصیبم کن. گفت نمی‌توانم. ملا هادی گفت: پس تو که نمی‌توانی چرا می‌گویی؟ کاری دست تو نیست؛ و حکم من و تو دست فرد دیگری است. آن که آنجا نشسته کارها را انجام می‌دهد. در کارها و اعمالت او را در نظر داشته باش. هم من و هم تو محکوم حکم او هستیم.

وقتی حاج ملا هادی به کرمان آمد، ناشناس وارد شد و چیزی از ملابودن خود نگفت و توقع نداشت کسی به دیدنش بیاید و از او تجلیل کند. به مدرسه‌ای رفت. به او گفتند تو که هستی. گفت من بنده خدایی هستم. گفتند، ما در این مدرسه جا نداریم و فقط خادم می‌خواهیم. اگر بخواهی به عنوان خادم تو را می‌پذیریم.‌ وی قبول کرد و خادم مدرسه علمیه کرمان شد. طلبه‌ها در آنجا درس می‌خواندند و امام جمعه هم در آنجا درس می‌داد. ملا هادی هم به درس امام جمعه می‌رفت و می‌نشست و در حال خودش بود و به طلبه‌ها هم خدمت می‌کرد و کارهایی همچون نظافت و … بر دوشش بود. چهار سال در این حال در کرمان ماند. بعد از کرمان به سبزوار آمد. چون شهر خودش بود همه او را می‌شناختند. وی در آنجا شهرت یافت و درس و بحثش را شروع کرد. از شهرهای مختلف و گوشه و کنار در درس وی شرکت می‌کردند. امام جمعه کرمان که حاج ملا هادی در مدرسه‌اش خادم بود، پسری داشت. او را برای درس‌خواندن به سبزوار فرستاد و گفت پیش حاج ملا هادی سبزواری برو. آنها نمی‌دانستند که حاج ملا هادی، همان خادم مدرسه علمیه کرمان بوده است. یکی از خدمه‌ای که در کرمان پیش امام جمعه بود با پسر امام جمعه به سبزوار رفت. وقتی این خادم، ملا هادی را دید گفت: این همان خادم مدرسه کرمان است که در بالا نشسته و آدم معروفی است. سپس خطاب به پسر امام جمعه گفت: «سعی کن درس بخوانی و ملا شوی. ببین این خادم مدرسه با چند صباح درس‌خواندن پیش پدر تو به چه مقامی رسیده است!».

این حکایت بسیار آموزنده است. عالمی همچون ملاهادی سبزواری، بعد از چندین سال کار علمی، به جای آنکه بگوید من فلانی هستم تا اوج بگیرد، می‌گوید من بنده خدا هستم و حتی آن‌قدر خضوع دارد که خودش را جزء طلبه‌ها به حساب نمی‌آورد و می‌پذیرد که خادم مدرسه باشد و چهار سال اظهار نمی‌کند که من که هستم. این عبودیت است؛ و مسئله بسیار مهمی است. یعنی من باید خودم را در مقابل خدا هیچ بدانم. اگر به آن مرحله رسیدیم آن‌وقت اوج می‌گیریم:

افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

منبع:.shia-news.com

 نظر دهید »

پرهیزگاری امام خمینی (ره)

13 خرداد 1395 توسط لیریائی

 


تمامی وجود امام خمینی (ره) با پارسایی در اخلاق، رفتار و اعمال آمیخته و در این زمینه گوی سبقت را از همگان خویش ربوده بود و در تمامی مراحل و ابعاد زندگی اجتماعی - سیاسی و خانوادگی، پرهیزگاری سرلوحه تصمیم گیری ها، برخوردها، موضع گیری ها، گفته ها و نوشته های ایشان بود. در حقیقت موفقیت های امام خمینی در صحنه های گوناگون، حاصل پرواپیشگی و تقوای اخلاقی و علمی آن روح قدسی بود.

او در سراسر عمر به عنوان انسانی خداجوی، نه تنها خود را به گناهان کوچک و بزرگ نیالود، بلکه از امور مکروه اجتناب کرد و کارهای مباح را به خدمت انگیزه های الهی و دینی گرفت و آن ها را نیز تبدیل به ثواب کرد. روان روشن و بصیرت باطنش و اعمال آگاهانه وی از تقوا سرچشمه می گرفت و در مبارزات طولانی برای محو باطل در عرصه سیاست و نیز نفی خودهای کاذب و اعراض از امور دنیوی هدایت الهی را به دنبال داشت.

امام از طریق تقوا نخست بر جان خویش امیر گردید و زمام امور نفس را عهده دار شد و پس از موفقیت در این میدان و غلبه بر هواها و امیال فناپذیر، رهبری امت را بر عهده گرفت و پیروزی وی در امور سیاسی - اجتماعی مرهون موفقیتش در صحنه جهاد اکبر بود.

او همه جا را محضر خدا می دانست و با ملاحظه جلال و عظمت خداوند قدرت روحی فوق العاده ای پیدا کرده، در حالی که با ناله های شبانه اش، از خوف خداوند بر خود می لرزید، با پیام و سخنان با صلابت خود جهان را به لرزه درآورد و قدرت های استکباری را به استیصال کشانید و ابرقدرت ها را در هاله ای از بهت و سرگردانی قرار داد و عوامل ستم را به خاک مذلت کشانید. امام مدام به خود می نگریست که مبادا لحظه ای از خدای خویش غافل گردد و مبادا رفت و آمدها، اجتماعات و شخصیت های ظاهری در این ارتباط ملکوتی اثری منفی بگذارد.

امام همان گونه که خود مرد میدان تقوا بود اجازه نمی داد اطرافیان و آشنایان ایشان از پارسایی فاصله بگیرند و مرتکب خطا و خلافی شوند که آلودگی معنوی به بار آورد. در مجلسی که آن بزرگوار حاضر بود کسی جرات غیبت کردن یا بر زبان راندن حرف ناصواب درباره کسی را نداشت، بارها ایشان می فرمود: راضی نیستم در بیرونی [محل اقامت من] کسی غیبت کند و با تمام توان از غیبت کردن افراد جلوگیری می کردند.

در یکی از روزها امام به مدرس خویش تشریف آورد، اما در آن وقت به حدی ناراحت بود که نفس ایشان به شماره افتاده بود. به جای تدریس شاگردان را موعظه نمود و آنان را به عواقب گناه و لغزش های نفسانی هشدار داد و به مدت سه روز متوالی درس خود را تعطیل کرد، زیرا به گوش وی رسیده بود که یکی از شاگردان، از مرجعی غیبت کرده بود.

یکی از مدرسان حوزه می گوید: بیش از دوازده سال در دروس خارج ایشان حضور داشتم، در این مدت یک عمل مکروه از امام ندیدم. اگر شبهه غیبت و دروغ پیش می آمد، به خوبی حالت نگرانی در سیمای ایشان هویدا می گردید.

از آثار تقوا در وجود امام خمینی، پایبندی ایشان به حقوق الهی و توجه به حق الناس است و هیچ عاملی و مانعی موجب نمی گردید که ایشان از مراعات این حقوق عدول کند. در ماجرای کودتای «نوژه » یکی از یاران امام با اصرار زیاد، خواستار لغو حکم اعدام یکی از عوامل این حرکت ضد انقلابی شد. آقا در جواب وی فرمود: با تمام ارادتی که به شما دارم، نمی توانم رضایت خلق را بر رضایت خالق مقدم دارم. باید حکم خداوند اجرا شود.

در مدرسه فیضیه، امام درس اخلاق تدریس می فرمود. در یکی از روزها زیلویی بر سر راهش اندوخته بودند، امام کفش های خود را از پای مبارک خویش بیرون آورد تا با کفش از روی آن عبور نکند. در این حال یکی از شاگردان با کفش از روی زیلو عبور کرد، امام فرمود: با کفش وارد نشوید، زیرا مخصوص نماز است.

امام حق الناس را حتی در مسائل عادی و امور جزیی رعایت می نمود و به خود اجازه نمی داد کوچک ترین حقی از مردم ضایع گردد. روزی در نجف خواستند برای اقامه نماز جماعت به اتاق بیرونی وارد شوند، وقتی به کفش کن رسیدند، توقف نمودند و از پا نهادن بر روی کفش مردم امتناع کردند و دستور دادند کفش ها را از سر راه مردم جمع کنند.

وی به دلیل رعایت مرزهای تقوا در استفاده از امکانات و مایحتاج خویش به شدت احتیاط می کردند; به عنوان مثال اگر آب لیمو می خواستند، دستور می دادند به اندازه یک لیوان بگیرند و هرچه خدمت کار اصرار می کرد یک شیشه بگیرم، می فرمودند: فعلا به اندازه ای بگیرید که لازم است و نه بیش تر.

یکی از فرزندان امام (بانو زهرا مصطفوی) نقل کرده است: در «نوفل لوشاتو» دو کیلو پرتقال خریدم، امام با دیدن آن ها پرسید: این همه پرتقال برای چیست؟ عرض کردم: به دلیل پایین بودن بهایش این قدر خریدم. فرمود: شما با این کارتان مرتکب دو گناه شدید: یکی، نیاز نداشتن به این همه پرتقال بود و دیگری، در این دهکده شاید کسانی اند که تا به حال به دلیل گران بودن پرتقال نتوانسته اند آن را تهیه کنند و احتمال داشت با پایین آمدن بهای آن قادر بودند آن را بخرند، باید ببرید و مقدار اضافی را پس بدهید. گفتم: امکان ندارد، فرمودند: آن ها را پوست بگیرید و به افرادی بدهید که تا حالا نخورده اند، شاید از این طریق خدا از گناه شما بگذرد.

مصطفی کفاش زاده می گوید: خودم دیدم، امام به فردی که به باغچه آب می داد، گفتند: چرا آب لوله کشی را به باغچه ها می دهید؟ آن فرد گفت: آب چشمه است. امام فرمودند: معلوم نیست که ما آب چشمه را هم بتوانیم مصرف کنیم، این مال همه است، بنابراین کم تر و در حد ضرورت استفاده کنید.

عاطفه اشراقی (نوه امام) می گوید: امام در تاریکی نماز می خواندند و اگر چراغ اضافی روشن بود، ناراحت می شدند.

حجة الاسلام والمسلمین قرهی گفته است: چون سر در حیاط منزل امام در نجف تاریک بود، لامپی در آن جا نصب کردیم، فرمودند: این کار را نکنید. ولی من مسامحه کردم، ایشان مرا خواستند و فرمودند: نمی خواهم روشن باشد

همو می افزاید: روزی خیاطی را با چند نمونه پارچه خدمت امام آوردیم تا یکی از آن ها را برای لباس انتخاب کند، ایشان نوع نامرغوب را انتخاب کرد. لباس امام همیشه تمیز و مرتب بود، اما از نظر جنس و کیفیت خیلی دقت می کردند که عالی و فاخر نباشد.

هم چنین وی نقل می کند: خدمت گزار منزل امام روزی رفت و مرغی تهیه کرد; هنگام بازگشت، آقا از او پرسید: چه خریده ای؟ گفت: مرغ. امام فرمود: برو پس بده.

همیشه مبالغ زیادی از وجوهات اسلامی در اختیار امام بود، اما ایشان در مصرف آن خیلی دقت می کردند. بارها حضرت امام به افراد دفتر به شدت گوشزد می کردند: راضی نیستم از تلفن های دفتر برای امور شخصی استفاده کنید.

همو می گوید: روزی برای مدت یک ساعت، ماشینی کرایه کردیم تا همراه امام به تشییع جنازه یکی از بزرگان برویم. کرایه آن یک دینار بود.

دو سه روز بعد حساب هزینه ها را به آقا تقدیم کردم. ایشان با تندی فرمود: چرا احتیاط نمی کنی؟ یک دینار برای کرایه ماشین پرداخته ای! عرض کردم: برای این که حضرت عالی معطل نشوید، چنین کردم. فرمود: نه، من هم مثل دیگران، چرا چنین کردی؟

hawzah.net

 نظر دهید »

حضرت امام خمینی (ره) و ارادت به اهل بیت(علیهم السلام)

12 خرداد 1395 توسط لیریائی

امام خمینی (ره) از دوران کودکی، دل به محبت خاندان عصمت سپرد; رفته رفته این عشق آتشین با معرفتی ژرف توام گشت و اطاعت از فرامین ائمه را - که در واقع اجرای دستورهای الهی بود - به همراه داشت. امام کوشید تا قسمتی از سیره اهل بیت (علیه السلام) را در زندگی خویش به نمایش بگذارد. هرچه امام خود را به حضرت حق و اولیایش نزدیک تر می دید، نسبت به بندگان خدا رافت افزون تری بروز می داد. وی به دلیل اشتیاق به خاندان عترت، در سنین جوانی در دفاع از حریم آن ستارگان درخشان و فروغ های فروزان کتاب کشف اسرار را نوشت و برای زیارت خانه خدا و کربلای امام حسین کتاب هایش را فروخت.

او تا صدای «یا حسین » بلند می شد، اشک می ریخت. با وجود آن که در برابر مصایب صابر بود.

وی وقتی فرزند بزرگش حاج سید مصطفی را از دست داد گریه نکرد، اما هنگامی که روضه خوانی می گفت: «السلام علیک یا اباعبدالله!» قطره های اشک از دیدگانش جاری می شد.

حضرت امام آن زمانی که در ایران بودند، سه روز فاطمیه (اول، دوم و سوم جمادی الثانی) را روضه داشتند، هنگام اقامت در نجف سه شب را نیز اضافه نمودند. وی گاهی در دسته های سینه زنی شرکت می کردند و یا آن که سوگواران حسینی خدمت ایشان می آمدند و امام به آنان لطف و محبت می کرد.

امام در پاریس (دهکده نوفل لوشاتو) به یکی از همراهانش چنین توصیه کرد: چون محرم فرا رسیده، باید روضه بخوانی. او هم چنین کرد. نقل نموده اند: ظهر روز تاسوعا آن فرد در حضور خبرنگاران خارجی و ایرانی شروع به ذکر مصیب کرد. امام بدون هیچ گونه واهمه ای به شدت گریست.

این کار برای اروپائیان شگفت انگیز بود که می دیدند قهرمان مبارزه با استبداد و استکبار می گرید، اما امام به این برداشت ها وقعی نمی نهاد و لازم می دید رسم های عزاداری برای اهل بیت احیا شود.

یک بار امام در جماران به جای آن که روی صندلی بنشیند، روی زمین نشسته بود. آن روز عاشورا و این کار برای حفظ حرمت عزاداری امام حسین (علیه السلام) بود.

جلوه دیگر علاقه برخاسته از معرفت عمیق امام به ساحت پاک اهل بیت (علیه السلام) صفای زیارت است. ایشان در مدت پانزده سالی که در عتبات عراق به سر می بردند، هر شب در ساعتی خاص به کنار مرقد حضرت علی (علیه السلام) می رفتند و زیارت «جامعه کبیره » را با معنویت خاصی می خواندند. در فصل زمستان و تابستان گرم و نیز اوقات بارانی نیز امام هر شب راس ساعت سه، بعد از نیمه شب در حرم مطهر حضرت علی (ع) حضور می یافتند. شبی در عراق کودتا شد و عبور و مرور را منع کردند; امام وقتی دید که نمی تواند این سنت را ادامه دهد، بر بالای پشت بام منزل رفت و رو به مرقد مولای متقیان مشغول زیارت گردید.

در حرم مطهر، با وجود آن که در میان انبوه جمعیت بدنشان فشرده می شد، به کسی اجازه نمی داد مردم را کنار زده و راه برای ایشان باز کنند. کیفیت زیارت امام که با دعاهای طولانی همراه بود، یک حالت از خود بی خود شدن و عمق اتصال روحی ایشان را با امامی که زیارت می کردند، نشان می داد.

امام زیارت عاشورا را در ماه محرم و اربعین امام حسین (علیه السلام) می خواندند. در اغلب ایام زیارتی در کنار مرقد امام حسین (علیه السلام) بودند. در دهه عاشورا، هر روز زیارت عاشورا را با صد مرتبه سلام و صد مرتبه لعن می خواندند. این برنامه در پاریس هم ادامه داشت.

امام در چند سالی که در نجف بودند، برای درک تمام زیارت های مخصوص امام حسین (علیه السلام) فاصله بین این شهر و کربلا را - که حدود هشتاد کیلومتر است - طی می نمودند و اهتمام داشتند در ایام عاشورا، اربعین، عرفه، نیمه شعبان و ماه رجب این مسیر را پشت سر بگذارند. هنگام زیارت پایین پا نمی رفتند، زیرا به روایتی در پایین مرقد امام حسین (علیه السلام) علی اکبر آرمیده است.

در نجف نیز، چون روایت شده که سر مقدس امام سوم بالای سر مطهر پدرش علی (علیه السلام) است، بالای سر نمی رفتند و دور می زدند.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه

 نظر دهید »

گذری بر زندگی عارف وارسته فیلسوف حکیم علامه محمد حسین طباطبایی رحمه الله علیه

25 اسفند 1394 توسط لیریائی

 

آیت‌الله ضیاءالدین نجفی می گوید:علامه طباطبایی به معنویات، زیارت عاشورا و مداومت بر گفتن اذکار، توجه بسیاری داشت و می‌فرمود: استاد ما آیت‌الله قاضی فرموده‌اند: ذکری را که به شما یاد داده‌ام، تعداد خاصی باید گفته شود تا خاصیت ویژه‌اش برای شما آشکار شود لذا در وسط اذکار سعی کنید آنقدر توجه داشته باشید که چیزی شما را به خود، مشغول نکند والا آن ذکر اثر خود را از دست خواهد داد!

علامه ‌طباطبایی در این باره به داستان ذکر گفتن خود اشاره کرد و گفت: روزی مشغول گفتن ذکری بودم که باید چند هزار مرتبه گفته می‌شد و از این رو، چند ساعت وقت لازم داشتم. اتاق را خلوت کرده و شرایط را طوری فراهم کردم تا کسی به آنجا نیاید و من بتوانم آن ذکر را به تعداد مشخصی بگویم. مشغول گفتن ذکر بودم که احساس کردم آثار این ذکر، کم‌کم بر من هویدا می‌شود. ناگهان یک لحظه دیدم که از جانب راست من فرشته‌ای با جامی از آب بهشتی ظاهر شد و عرض کرد این یک جام بهشتی برای شماست آن را برای شما آورده‌ام تا میل کنید.

علامه طباطبایی در ادامه ‌فرمودند: چون استاد ما آیت‌الله قاضی به ما فرموده بودند که وسط ذکر، به چیزی غیر از یاد خدا مشغول نشوید از این رو من هم به این فرشته، اعتنا نکردم! ملک می‌گفت: من فرشته‌ام و آب سلسبیل بهشتی برایت آورده‌ام از دست من بگیر و آن را بنوش.

آیت‌الله طباطبایی به آن ملک اعتنایی نکرد و لذا ملک که این صحنه را دید رفت عقب و از سمت چپ ایشان، ظاهر شد باز همان سخنان را تکرار کرد و علامه طباطبایی نیز این بار هم کوچکترین توجهی به آن فرشته نکرد تا اینکه سقف شکافته شد و آن فرشته بالا رفت.

استادم (علامه طباطبایی) فرمودند: در این هنگام، حالی برای من پیش آمد اما باز هم ذکر را قطع نکرده و بر آن مداومت کردم تا اینکه ذکر به پایان رسید.

علامه طباطبایی برای ما نقل می‌کردند که آن خاطره آمدن و رفتن فرشته و شکافته شدن سقف هنوز در خاطرم هست و اینگونه من عملا اثر ذکر خدا را در حین گفتن ذکر مشاهده کردم.

علامه محمد حسین طباطبایی در سال ۱۲۸۱ در تبریز متولد شد. در پنج سالگی مادر و در نه سالگی پدر خود را از دست داد. وصی پدر او و تنها برادرش علامه الهی را برای تحصیل به مکتب فرستاد. تحصیلات ابتدایی شامل قرآن و کتب ادبیات فارسی را از ۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶ فراگرفت و سپس از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ به تحصیل علوم دینی پرداخت و به تعبیر خود «دروس متن در غیر فلسفه و عرفان» را به پایان رساند.

 

مرحوم علامه سيد محمد حسين طباطبايى(ره) در شرح حال خود مى ‏فرمايد:

من در خاندان علمى در شهر تبريزكه از زمانهاى دور شهرت علمى پيدا كرده متولد شدم، در پنج سالگى مادرم را و در نه سالگى پدرم را از دست دادم، واز همان كودكى درد يتيم بودن را احساس نمودم ولى خداوند متعال بر ما منت نهاد و زندگى را از نظر مادى بر ما آسان‏ نمود، وصى پدرم به منظور عمل به وصيت آن مرحوم از من و برادر كوچكترم مواظبت مى‏ كرد و با اخلاقى نيكو واسلامى از ما نگهدارى مى‏ كرد با اينكه همسرش از ما بچه‏ هاى كوچك مراقبت مى‏ كرد خادمى را نيز به اين منظوراستخدام كرد.

مدتى از عمرمان كه گذشت به مدرسه راه يافتيم و زير نظر معلم خصوصى كه هر روز به منزل ما مى‏ آمد به آموختن ‏زبان فارسى و آداب آن و درسهاى ديگر ابتدايى پرداختيم و پس از شش سال از آن درسها فارغ شديم. در آن زمان براى درسهاى ابتدايى برنامه مشخصى وجود نداشت بلكه هنگام ورود دانش آموز به مدرسه برنامه‏ اى‏ به صورت مقطعى تهيه مى‏ شد و هر كسى بر حسب ذوق و استعداد خود تعليم مى‏ ديد. من درس قرآن كريم (كه پيش از هر چيز آموزش داده مى‏شد) و «گلستان » و«بوستان‏»، سعدى‏ شيرازى،«نصاب‏ الصبيان‏»، «انوار سهيلى‏»، «اخلاق مصور»، «تاريخ‏» معجم‏»، «منشئات اميرنظام‏» و «ارشادالحساب‏» رابه پايان بردم.

اينگونه بود كه بخش اول تحصيلات من به پايان رسيد. سپس به فرا گرفتن علوم دينى و زبان عربى پرداختم و بعد از هفت سال متن هاى آموزشى را كه آن زمان در حوزه‏ علميه مرسوم بود فرا گرفتيم، در طى اين مدت، در علم صرف و اشتقاق كتابهاى: «امثلة‏»، «صرف مير» و «تصريف‏» درنحو كتابهاى: «العوامل في النحو»، «انموذج‏»، «صمدية‏»، «الفية ابن مالك » همراه با« شرح سيوطى‏» و كتاب «نحو جامى‏»،«مغني اللبيب‏» ابن هشام، در معانى و بيان: كتاب «المطول‏» تفتازانى، در فقه: «الروضة البهية » معروف به شرح لمعه‏ شهيد ثانى، «مكاسب‏» شيخ انصارى، در اصول فقه: كتابهاى‏«المعالم في اصول الفقه‏» شيخ زين ،«قوانين‏الاصول‏» ميرزاى قمى، «رسائل‏» شيخ انصارى، «كفاية الاصول‏» آيت الله آخوند خراسانى، در منطق: كتابهاى‏«الكبرى في المنطق‏»، «الحاشية‏»، «شرح الشمسية‏»، در فلسفه: «الاشارات و التنبيهات‏» ابن سينا، در كلام:«كشف‏ المراد» خواجه نصيرالدين را خواندم و اين گونه بود كه متن هاى درس غير از فلسفه متعاليه و عرفان را به‏ اتمام ‏رساندم.

براى تكميل درسهاى اسلامى خود به نجف اشرف مشرف شدم و در درس استاد آيت الله شيخ‏ محمد حسين اصفهانى حضور پيدا كردم. همچنين به مدت شش سال متوالى خارج اصول فقه را خواندم، در طى اين‏ مدت درسهاى عالى فقه شيعى را نزد استادمان آيت الله نائينى تحصيل كردم و نزد آن بزرگوار دوره كامل خارج ‏اصول فقه را نيز به مدت هشت سال نزد آن بزرگوار به پايان بردم، و در كليات علم رجال نزد مرحوم آيت الله‏ حجت كوه كمرى درس خواندم.

استاد من در فلسفه اسلامى، حكيم اسلامى سيد حسين بادكوبه‏ اى بود كه نزد آن حضرت كتابهاى منظومه‏ سبزوارى، اسفار و مشاعر سبزوارى، اسفار و مشاعر ملاصدرا، شفاء ابن‏ سينا، كتاب اثولجياى ارسطو، تمهيد القواعدابن تركه و اخلاق ابن‏ مسكويه را خواندم.

استاد بادكوبه‏ اى ضمن ابراز علاقه وافر به بنده خود بر درسهايم اشراف كامل داشت و سعى مى‏ نمود كه ريشه‏ هاى‏ تربيت را در اعماق وجود من مستحكم سازد و همواره مرا به مدارج انديشه و راههاى استدلال راهنمايى مى‏ فرمود، تا اينكه در طرز تفكر خود بر آن روش خو گرفتم سپس به من فرمود تا در درس استاد هيئت و نجوم‏ سيد ابوالقاسم خوانسارى حاضر شوم. من نيز نزد او دوره كامل رياضيات عالى و علم هندسه در هر دو بخش: هندسه‏ فضائى و هندسه مسطحه و جبر استدلالى (جبر گزاره) را خواندم.

سپس به علت نابسامانى وضع اقتصادى به ناچار به وطن خود بازگشته و در شهر تبريز زادگاه خود منزل گزيدم، درآنجا بيش از ده سال اقامت كردم و در واقع آن روزها روزهاى سياهى در زندگى من بود زيرا به علت نياز شديد مادى كه‏ براى گذراندن زندگى داشتيم از تفكر و درس دور گشته و به كشاورزى مشغول شدم.

زمانى كه در آنجا بودم احساس‏ مى‏ كردم كه عمرم تلف مى‏شود فقر و تهيدستى روح مرا تيره و تار نموده و ابرهاى درد و رنج بر روى من سايه‏ مى‏ گستراندند، چرا كه از درس و تفكر دور بودم، تا اينكه ديده خود را بر وضع زندگيمان بستم و شهر تبريز را به مقصدشهر مقدس قم ترك گفتم.

هنگامى كه به اين شهر وارد شدم احساس كردم از آن زندان رنج و درد رهايى يافتم، و خداى‏ منان را شاكرم كه دعاى مرا اجابت نمود و در راه علم و آماده سازى رجال دين و تربيت نسل صالح براى خدمت به‏ اسلام و شريعت محمدى صلى‏ الله عليه و آله، توفيق را نصيب من ساخت، و تاكنون روزگارم در اين شهر مقدس كه‏ حرم رسول الله است، سپرى شده است.

البته، براى هر كس در طول زندگى به مقتضاى شرايط روزهاى تلخ و شيرينى‏ وجود دارد، به خصوص براى من از اين جهت كه مدتى از عمر خود را با يتيمى و دورى از دوستان خود گذراندم و باتمام وجود درد يتيمى را لمس كردم و با حوادث دردناكى در طول زندگى خود روبرو شدم ولى خداوند منان مرا از يادنبرده، لحظه‏ اى به خود وا نگذاشت. و همواره با نفحات قدسى‏ اش مرا در لغزشگاه‏ هاى خطرناك يارى كرده است واحساس مى‏كنم كه گوئى قدرتى پنهانى مرا به خود جذب نموده و تمام موانع را از سر راه من برداشته است.

هنگامى كه كودك بودم درس صرف و نحو را مى‏ آموختم، هيچ رغبتى در خود براى ادامه درس و تحصيل‏ نمى ‏يافتم، چهار سال گذشت و من نمى‏ فهميدم كه چه بخوانم، ولى بناگاه آرامش در وجودم پديد آمد كه گوئى انسان‏ ديروزى نيستم، و در راه علم و انديشه با جديت و درك كامل پيش مى‏رفتم، و از آن روز بحمد الله تا آخر روزهاى درس‏ كه در حدود هفده سال به طول انجاميد در راه طلب علم و دانش هيچگونه سستى برايم پيش نيامد و تمام رخدادها ولذت ها و مرارتهاى زندگى به فراموشى سپرده، و از همه چيز و همه كس بريدم مگر اهل علم و اصحاب فضيلت، و برنيازهاى روزمره اوليه اكتفا كرده و خود را وقف درس و تعليم و نشر معارف دينى و تربيت طلاب نمودم.

بارها شب را تا به هنگام صبح مشغول مطالعه بودم و به خصوص در دو فصل بهار و پاييز، و چه بسيار معضلات‏ علمى كه در طى مطالعه براى من حل شده است و درس فردا را قبل از اينكه روزش فرا برسد خود مى ‏خواندم تا هنگام‏ روياروى با استاد هيچ مشكلى براى من باقى نماند.

علامه سیدمحمدحسین طباطبایی تبریزی در اواخر اسفند سال 1324 از تبریز به قم مهاجرت كردند و از همان آغاز خلأیی را در زمینه پرداختن حوزویان به قرآن كریم و علوم عقلی احساس كردند خود ایشان می فرمایند:

«هنگامی كه از تبریز به قم آمدم، مطالعه‌ای در نیازهای جامعه اسلامی و مطالعه‌ای در وضع حوزه قم كردم و پس از سنجیدن آنها به این نتیجه رسیدم كه این حوزه نیاز شدیدی به تفسیر قرآن دارد، تا مفاهیم والای اصیل ترین متن اسلامی و عظیم ترین امانت الهی را بهتر بشناسد و بهتر بشناساند. ازسوی دیگر چون شبهات مادی رواج یافته بود، نیاز شدیدی به بحث های عقلی و فلسفی وجود داشت، تا حوزه بتواند مبانی فكری و عقیدتی اسلام را با براهین عقلی اثبات و از موضع حق خود، دفاع نماید. از این رو وظیفه شرعی خود دانستم كه به یاری خدای متعال، در رفع این دو نیاز ضروری كوشش نمایم».

این تشخیص نیاز و تكلیف شناسی سبب گردید تا مرحوم علامه از همان آغاز رویكردی جدی به مباحث قرآنی و عقلی بیابد. ایشان از سال 1325 ش. دروس تفسیر خود را در قم آغاز كرد و آنچه را كه در آن جلسات می فرمود، مكتوب می ساخت تا اینكه نخستین جلد المیزان درسال 1334 منتشر شد. و نگارش این تفسیر شگرف حدود 17 سال به طول انجامید.

تفسیر قرآن برای علامه طباطبایی نه یك كار علمی بلكه ایفای وظیفه و ادای تكلیف بود و این مفسر عارف چه حالات عرفانی و تأثرات قلبی كه در هنگام مطالعه بر روی قرآن عظیم پیدا نكرده است.

آقای موسوی همدانی مترجم محترم تفسیر المیزان كه برای مقابله و اطمینان از صحت ترجمه خدمت استاد علامه طباطبایی می‌رسید می‌گوید: در تفسیر قرآن، وقتی به آیات رحمت و یا غضب و توبه برمی‌خوردیم ایشان دگرگون می‌شد و در مواقعی نیز اشك از دیدگانش جاری می‌شد، در این حالت كه به شدت منقلب به نظر می‌رسید، می‌كوشید من متوجه حالتش نشوم. در یكی از روزهای زمستانی كه زیر كرسی نشسته بودیم، من تفسیر فارسی می‌خواندم و ایشان تفسیر عربی، كه بحث در رحمت پروردگار و آموزش گناهان بود، ناگهان معظم له به قدری متأثر شد كه نتوانست به گریستن بی صدا اكتفا كند و با صدای بلند شروع به اشك ریختن كرد.

یكی از مراجع تقلید گذشته عبارت شگفتی درخصوص زحمات طاقت فرسای مرحوم علامه طباطبایی در راه نگارش تفسیر المیزان دارند و می‌فرمایند: علامه طباطبایی خود را در این راه تضحیه كرد یعنی قربانی قرآن نمود.

مهندس عبدالباقی، نقل می کند:

هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت فقط زیر لب زمزمه می کرد « لا اله الا الله!

 

 

حالات مرحوم علامه در اواخر عمر دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر تناول می کردند، و مانند استاد خود، مرحوم آیة الله قاضی این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: در چه مقامی هستید؟ فرموده بودند: مقام تکلم

سائل ادامه داد: با چه کسی؟ فرموده بودند: با حق

حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:

« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم. گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.

به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:

صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان!

گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

علامه تکرار کردند: تا به کجا! و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد

آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند:

من دیگر بر نمی گردم

آیت الله کشمیری می فرمودند:

« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا علیه السلام در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند. صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان] از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی درگذشت »

ایشان در روز سوم ماه شعبان 1401 هـ.ق به محضر ثامن الحجج علیه السلام مشرف شدند و 22 روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای نداشت.

تا بالاخره به شهر مقدس قم که محل سکونت ایشان بود برگشتند و در منزلشان بستری شدند وغیر از خواص، از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.

قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند و دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند تا در صبح یکشنبه 18 ماه محرم الحرام 1402 هـ.ق مصادف با 24 آبان ماه1360،‌ سه ساعت به ظهر مانده، به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند و برای اطلاع و شرکت بزرگان از سایر شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود و جنازه ایشان را در 19 محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشییع می کنند و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کنند.

 نظر دهید »

مروری بر زندگی مرحوم آیت الله واعظ طبسی (رحمة الله علیه )

15 اسفند 1394 توسط لیریائی

 

 

آیت الله عباس واعظ طبسی، بهمن 1314 در یک خانواده مذهبی در مشهد به دنیا آمد. پدرش شیخ غلامرضا از وعاظ مشهور دوران رضاشاه بود که آوازه‌اش در همه کشورهای اسلامی پیچیده بود. شیخ غلامرضا تنها یک سال بعد از تولد فرزندش وقتی برای سخنرانی به تهران می‌رفت در سبزوار به طرز مشکوکی از دنیا رفت.

واعظ طبسی تا مقطع تحصیلی اول دبیرستان در مدرسه ابن‌یمین به تحصیلات جدید پرداخت و برخلاف میل خانواده که می‌خواستند در علوم پزشکی ادامه تحصیل دهد، علاقه‌اش به علوم دینی او را به حوزه علمیه مشهد کشاند. طبسی جوان آغاز جامع‌المقدمات را در محضر استاد خالقی، سیوطی را در محضر شیخ عباس جاویدی و منطق، سیوطی، مغنی باب‌الول، رابع، مطول، معانی و بیان را در محضر ادیب نیشابوری (ادیب ثانی) گذراند.

آیت‌الله میلانی، احمد مدرس یزدی، شیخ مجتبی قزوینی و هاشم قزوینی از دیگر اساتید او در حوزه مشهد بودند. با سخنرانی نواب صفوی در مشهد (1330)، جرقه‌های حرکت انقلابی در سر واعظ زده شد و از 1335 مبارزات علنی خود را علیه رژیم شاه آغاز کرد.

طبسی در 1336 با امام (ره) آشنا شد و اولین سخنرانی ضد رژیم پهلوی را در منزل میراحمدی انجام داد. در 1339 در حالی که هنوز معمم نبود، به دنبال سخنرانی درباره عدل زمامدار در سرای محمدیه، ممنوع‌المنبر شد.

طبسی پیش از انقلاب شش بار به زندان افتاد. به گفته خودش در ابتدای مبارزاتش تنها بود به‌خصوص که در حوزه مشهد هم افکار خاص ضدمبارزه حاکم بود. با حضور آیت‌الله خامنه‌ای و شهید هاشمی‌نژاد در مشهد، جلسات این سه روحانی برجسته برگزار شد که در یک پنجشنبه، عباس واعظ طبسی و سیدعلی خامنه‌ای سوگندی برای تشکیل حکومت اسلامی و مرجعیت امام یاد کردند. مدتی بعد هاشمی‌نژاد نیز به این سوگند اضافه شد و حلقه اصلی مبارزان روحانی در خراسان شکل گرفت.

در 1341 به‌خاطر سخنرانی علیه رفراندوم فرمایشی شاه به زندان افتاد اما در سال 42 راهپیمایی 15 خرداد را در مشهد سازماندهی کرد و پس از آن به نمایندگی از حوزه علمیه مشهد برای بیعت به قم و نزد امام (ره) رفت. در همانجا بود که از او خواسته شد در حضور امام و مردم صحبت‌هایی را مطرح کند که خطابه 35 دقیقه‌ای واعظ طبسی منجر به گریه 20 دقیقه‌ای امام شد. پس از این حرف‌ها، شیخ عباس در راه‌آهن دستگیر و زندانی شد.

خود واعظ طبسی به نقل از شیخ علی‌اصغر مروارید، که در زندان با او آشنا شد، می‌گوید که امام درباره این اتفاق، خطاب به ساواک گفته‌اند: «شما مهمان من را گرفتید پس در حقیقت خود من را گرفتید». طبسی در 1344 و بعد از یک سلسله سخنرانی در رفسنجان دوباره سر از زندان ساواک درآورد و تا سقوط رژیم پهلوی ممنوع‌المنبر بود.

شیخِ جدید خراسان پس از آن علاوه بر تحصیل و تدریس در حوزه مشهد، نماینده وجوهات شرعیه امام در خراسان و رابط بین امام خمینی و مردم بود. در این سال‌ها بارها به زندان افتاد. در سال 46 نیز به همراه آیت‌الله خامنه‌ای و شهید هاشمی‌نژاد به کمک مردم زلزله‌زده فردوس، کاخک و گناباد شتافت.

به گفته خود طبسی، مقداری آب و خاک از املاک جد پدری به او به ارث رسید که با فروش آن 30 هزار تومان نصیبش شد. در تیر 48 زمینی 288 متری به قیمت متری 100 تومان از مرحوم امامی خرید و با وام 15 هزار تومانی و در مجموع خرج 99 هزار تومان، خانه‌ای در مشهد با معماری پدرزنش ساخت که تا پایان عمر نیز در همین خانه سکونت داشت. او دو پسر به نام‌های مصطفی (رئیس دفتر تولیت آستان قدس) و ناصر دارد.

او در سال 54 باز هم دستگیر و به یک سال و نیم حبس محکوم شد و با انتقال به زندان قزل‌حصار با شید باهنر آشنایی پیدا کرد. پس از زندان همچنان به مبارزات علیه رژیم پهلوی ادامه داد و در 1356 به دستور امام تظاهرات گسترده زنان محجبه در مشهد را سازماندهی کرد. در سال 57 به همرا دو یار قسم‌خورده خود ستاد مسجد کرامت را تشکیل داد و با حمله عوامل شاه به بیمارستان امام رضا(ع) با سازماندهی مردم این بیمارستان را از مزدوران رژیم پس گرفت.

به گفته واعظ طبسی، امام خطاب به فرموده بودند: «من به شما از دو حیث ارادت دارم؛ به خاطر خودتان و به خاطر مرحوم والدتان». آیت‌الله العظمی بروجردی نیز واعظ طبسی را «زبان روحانیت» نامیده بود. او از این تعابیر به عنوان افتخارات خود یاد می‌کرد.

واعظ طبسی چند ماه پیش از انقلاب نیز با آیت‌الله بهشتی برای همکاری در زمینه تشکیل حزب جمهوری اسلامی دیدار کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 57، امام خمینی در یکی از اولین احکام خود شیخ خراسان را به سرپرستی آستان قدس رضوی منصوب کردند. کمیته انقلاب خراسان که در نبود نهادهای اداری ابتدای انقلاب تنها مرجع تصمیم‌گیری در استان خراسان بود نیز توسط واعظ طبسی اداره می‌شد و تا مدت‌ها سپاه خراسان هم تحت کنترل این روحانی برجسته بود و از عهده حفظ امنیت خراسان در سال‌های ابتدایی انقلاب اسلامی به خوبی برآمد.

در 1358 شیخ عباس واعظ طبسی به عضویت مجلس خبرگان قانون اساسی درآمد. این روحانی بلندپایه از طرفداران پر و پا قرص و مدافعان اصلی ولایت فقیه به حساب می‌آمد. طبسی در دروس خود بر اساس مبانی امام خمینی(ره) و آیات عظمی نائینی، خویی و حکیم، دروسی چون منطق، اصول، معالم، قوانین، رسائل و کفایه را تدریس می‌کرد.

در 15 فروردین 1359 امام خمینی طی حکمی حجت‌الاسلام والمسلمین عباس واعظ طبسی را به عنوان تولیت آستان قدی رضوی منصوب کردند و طبسی نماینده ولی‌فقیه در استان خراسان هم شد. در بخشی از این حکم آمده بود: «نظر به سابقه جنابعالی در اداره امور آستانه مقدسه حضرت ثامن (ع) و اعتمادی که در این‌باره به جنابعالی می‌باشد، به سمت تولیت آن آستانه مقدسه منصوب می‌شوید … لازم به تذکر است که هیچ‌یک از نهادهای جمهوری اسلامی مانند جهاد سازندگی و همچنین وزارت ارشاد ملی یا اشخاص عادی حق دخالت در موقوفات و سایر متعلقات آستان قدس را ندارد.»

امام در سال 67 مجدداً حکم تولیت آستان قدس رضوی (ع) را به شیخ‌الشیوخ خراسان دادند و نوشتند: «جنابعالی از چهره‌های درخشان مدیریت و انقلاب اسلامی به‌خصوص در استان خراسان می‌باشید». با رحلت رهبر کبیر انقلاب در خرداد 68، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای نیز واعظ طبسی را بر تولیت آستان قدس رضوی ابقا کردند. او در سال 75 با حکم رهبر معظم انقلاب به عضویت مجمع تشخیص مصلحت نظام درآمد و تا پیش از درگذشت، عضو این مجمع بود.

مغز اقتصادی و دقت مرحوم طبسی را می‌توان از این صحبت او دریافت: «دفترچه‌ای داشتم که مخارج روزانه، هفته و ماهانه را می‌نوشتم و حتی اگر یک ریال هم به کسی کمک می‌کردم در دفترچه بنده منعکس می‌شد و الان من این دفترچه‌ها را دارم». وی پس از مسئولیت تولیت آستان قدس رضوی، نظام نوین اداری اسلامی را در آن ایجاد کرد، برای حفظ اموال آستان قدس تلاش‌های فراوانی انجام داد و با احیای موقوفات، آن را از نذورات جدا کرد. در زمان او آستان قدس توسعه هفت برابری داشت و از 12 هکتار به 90 هکتار رسید.

ساخت دو دانشگاه با فضایی بیش از 34 هزار متر مربع و 17 رشته تحصیلی، 98 هزار مترمربع فضای آموزشی در قالب بنیاد فرهنگی رضوی، اهدای 370 هزار مترمربع به آموزش و پرورش، ساخت 57 هزار متر مربع فضای آموزشی، ایجاد مؤسسه به نشر با 1130 عنوان کتاب، احداث 36 کتابخانه جدید و توسعه کتابخانه مرکزی آستان قدس و گردآوری 80 هزار جلد کتاب خطی و چاپ سنگی و افزایش کتلب به بیش از دو میلیون جلد از فعالیت‌های سازمان تحت مدیریت او بود؛ ضمن این‌که هولدینگ آستان قدس علاوه بر اشتغال‌زایی در شرق کشور، به عنوان یکی از نمونه‌های مدیریت موفق اسلامی شناخته می‌شود.

شیخ عباس واعظ طبسی در هر چهار دوره گذشته مجلس خبرگان رهبری به عنوان نماینده مردم خراسان حضور داشت اما به دلیل کسالت برای حضور در خبرگان پنجم ثبت‌نام نکرد. ریاست حوزه علمیه خراسان از دیگر مناصب آن مرحوم بود. او تغییراتی ساختاری، نرم‌افزاری، رفاهی - معیشتی و سخت‌افزاری نیز در حوزه‌های علمیه خراسان و طلاب علوم انسانی این استان ایجاد کرد.

طبسی در زمینه فرهنگی معتقد بود که «برنامه‌ها و سیاستگذاری‌های آستان قدس همواره باید منسجم و هماهنگ با سیستم‌های نظام و ملهم از افکار و اندیشه‌ها و نظرات امام و رهبری باشد». در زمینه سیاسی نیز تاکید داشت که «اگر واقعا بخواهیم در مسائل سیاسی رعایت تقوا را بکنیم سیاست امام و سیاست رهبری، سیاست ماست. باید خود را در برابر ملتی بزرگ، انقلابی قوی و نظامی استوار و مستحکم در برابر شعارهای اصولی انقلاب خودمان ملتزم و متعهد بدانیم».

از نظر سیاسی شاید بتوان آیت‌الله عباس واعظ طبسی را از سیاسیون راستگرای متمایل به اعتدالیون دانست که بیش از آن‌که در میانه میدان سیاست باشد، از نفوذ خود در پشت صحنه برای کمک به نظام اسلامی استفاده کرده و با مدیریت موفق در آستان قدس الگویی برای مدیریت موفق اسلامی ارائه کرده است.

بسیاری، عباس واعظ طبسی را با توجه به جایگاه و کاریزمایش، نفر اول خراسان می‌دانستند که حتی تغییر استانداران و امورات استان با نظر و مشورت او صورت می‌گرفت. اکبر هاشمی رفسنجانی که از دوستان صمیمی واعظ طبسی بوده است، در کتاب خاطرات سال 68 خود (بازسازی و سازندگی) برای روز سه‌شنبه 20 تیر 68 می‌نویسد: «شب با آیت‌الله خامنه‌ای جلسه خصوصی داشتیم. موقع شام آقای واعظ طبسی هم به ما ملحق شد. درباره استاندار خراسان صحبت شد».

یا در ذیل خاطرات سه‌شنبه 27 تیر 68 هاشمی آمده است: «دیروقت به خانه آمدم. آفای طبسی تلفنی خواست که آقای حسن غفوری‌فرد به جای استاندار فعلی، استاندار خراسان شود».

همچنین هاشمی در خاطرات دوشنبه 9 مرداد نوشته است: «آقای صالح‌آبادی نماینده مشهد آمد و از تندروها انتقاد داشت. اظهار وفاداری کرد و خواست که در مشهد، گروه آن‌ها را درشرایط جدید بی‌حمایت نگذاریم. قبلا با آقای طبسی درگیر بوده‌اند. گفتم از آقای طبسی درخواست می‌کنم که حالت پدری نسبت به دو جریان داشته باشند».

به هر حال شاید بتوان از میان این سطور، به قدرت و نفوذ شیخ‌الشیوخ خراسان در این استان پی برد. طبسی پیش از انتخابات 94 و در زمان تأیید صلاحیت‌ها نیز درخواست کرده بود که شرایط به‌گونه‌ای باشد که همه سلایق این‌ گونه احساس کنند که در رقابت انتخاباتی حضور دارند. او در آخرین اقدام خود برای کمک به نظام، صبح جمعه 7 اسفند آرای خود را در دو انتخابات مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان رهبری به صندوق انداخت و پس از آن، ظهر همان روز به دلیل سکته مغزی و مشکلات تنفسی در بیمارستان بستری شد.

دکتر حسن قاضی‌زاده هاشمی - وزیر بهداشت - شخصاً بر بالین شیخ خراسان حاضر شد و تعداد زیادی از بزرگان نظام از جمله حجت‌الاسلام محمدی گلپایگانی رئیس دفتر مقام معظم رهبری، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، سیدحسن خمینی، اسحاق جهانگیری، حجت‌الاسلام سیدمجتبی خامنه‌ای فرزند مقام معظم رهبری و بسیاری دیگر از بزرگان در طول این یک هفته از آیت‌الله عباس واعظ طبسی عیادت کردند.

به هر روی آیت‌الله واعظ طبسی تولیت آستان قدس رضوی و نماینده ولی فقیه در استان خراسان، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و عضو چهار دوره پیشین مجلس خبرگان رهبری پس از یک دوره بیماری و یک هفته کما، بامداد روز جمعه 14 اسفند در 81 سالگی به دیار باقی شتافت تا اهالی خراسان در سوگ شیخ‌الشیوخ خود عزادار شوند.

 نظر دهید »

خودسازی از نگاه علامه طباطبایی

09 اسفند 1394 توسط لیریائی

 نظر دهید »

میلاد حضرت زینب (س)

25 بهمن 1394 توسط لیریائی
میلاد حضرت زینب (س)
سالروز ولادت با سعادت حضرت زینب (سلام الله علیها ) مبارک باد .
 
 الهی زینبی کن راه دل را 
و پر کن از تفکر آه دل را
چنان از شور و مستی ام لبالب
شوم آخر فدای نام زینب ….
 
برگرفنه ار مثنوی زینبیه اثر خانم زینب پوررحمتی 
 2 نظر

راه پیمایی خواهران طلبه در روز 22 بهمن

24 بهمن 1394 توسط لیریائی

 

طلاب مدرسه علمیه خواهران حضرت زهرا علیهاالسلام دورود همزمان با سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی بار دیگر با حضور خود در راهپیمایی 22 بهمن اتحاد و ایستادگی خود را در سی‌و هفتمین فجر انقلاب اسلامی جشن گرفتند.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

آمار

  • امروز: 18
  • دیروز: 20
  • 7 روز قبل: 250
  • 1 ماه قبل: 2390
  • کل بازدیدها: 67880

خبرنامه

تبلیغات

  • رتبه بندی و امتیازدهی وبلاگ ها
  • آموزش ویدیویی وبلاگ نویسی
  • تکنیک های افزایش بازدید

کاربران آنلاین

  • فرهنگی تربیتی مرکز آموزش های غیر حضوری
  • نویسنده محمدی

موضوعات

  • همه
  • در ساحل نجات
  • اخبار
  • شرح حال علما
  • لطائف و ظرائف
  • شهدا افلاکیان خاکی
  • هر روز یک حدیث
  • شعر
  • دانستنی ها
  • اهل بیت (علیه السلام )
  • نکات تربیتی ناب
  • تاریخی
  • خانواده در اسلام
  • محرم
  • داستانک
  • مهدویت
  • در محضر علما
  • سر بند عشق
  • مطالبات رهبری
  • تذکره الاولیاء
  • مناجات نامه
  • روانشناسی
  • رمضان
  • حجاب و عفاف
  • فضای مجازی
  • انقلاب
  • ادعیه و زیارات
  • تفسیر یک آیه از قرآن
  • حدیث سلسله الذهب
  • در محضر قرآن
  • غدیر خم
  • طب سنتی
  • اربعین
  • اخلاق
  • شهید
  • تصاویر
  • رجب
  • انقلاب
  • انقلاب
  • وفات حضرت خدیجه کبری (سلام الله )
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس