مدرسه علمیه حضرت زهرا(س) دورود

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

اخلاص حاج ملاهادی سبزواری

10 تیر 1395 توسط لیریائی

نقل شده است که روزی ناصرالدین شاه به دیدن حاج ملا هادی سبزواری، صاحب منظومه، آمد و مدت زیادی نزد ایشان نشست. ظهر شد. وی گفت می‌خواهم ناهار را خدمت شما بمانم. سفره‌ای انداختند و غذای ساده‌ای در آن گذاشتند. ناصرالدین‌ شاه منتظر بود که غذای اصلی را بیاورند، اما چیزی نیامد. حاج ملا هادی خودش شروع به خوردن کرد و گفت: «غذای ما همین است. نان حلالی سر سفره ما هست. معلوم نیست بعداً همین گیرت بیاید یا نه. ناصرالدین شاه گفت: «از من چیزی بخواه؛ مقام، پول و …». ملا هادی به وی گفت: «من از تو چیزی نمی‌خواهم. تو نمی‌توانی کاری برای من بکنی». حتی معروف است که ناصرالدین شاه خیلی اصرار کرده بود و ملا هادی گفت اگر می‌خواهی کاری کنی از گناهان من بگذر. ناصرالدین شاه گفت: من نمی‌توانم از گناهان تو بگذرم. ملا هادی گفت: پس بهشت را نصیبم کن. گفت نمی‌توانم. ملا هادی گفت: پس تو که نمی‌توانی چرا می‌گویی؟ کاری دست تو نیست؛ و حکم من و تو دست فرد دیگری است. آن که آنجا نشسته کارها را انجام می‌دهد. در کارها و اعمالت او را در نظر داشته باش. هم من و هم تو محکوم حکم او هستیم.

وقتی حاج ملا هادی به کرمان آمد، ناشناس وارد شد و چیزی از ملابودن خود نگفت و توقع نداشت کسی به دیدنش بیاید و از او تجلیل کند. به مدرسه‌ای رفت. به او گفتند تو که هستی. گفت من بنده خدایی هستم. گفتند، ما در این مدرسه جا نداریم و فقط خادم می‌خواهیم. اگر بخواهی به عنوان خادم تو را می‌پذیریم.‌ وی قبول کرد و خادم مدرسه علمیه کرمان شد. طلبه‌ها در آنجا درس می‌خواندند و امام جمعه هم در آنجا درس می‌داد. ملا هادی هم به درس امام جمعه می‌رفت و می‌نشست و در حال خودش بود و به طلبه‌ها هم خدمت می‌کرد و کارهایی همچون نظافت و … بر دوشش بود. چهار سال در این حال در کرمان ماند. بعد از کرمان به سبزوار آمد. چون شهر خودش بود همه او را می‌شناختند. وی در آنجا شهرت یافت و درس و بحثش را شروع کرد. از شهرهای مختلف و گوشه و کنار در درس وی شرکت می‌کردند. امام جمعه کرمان که حاج ملا هادی در مدرسه‌اش خادم بود، پسری داشت. او را برای درس‌خواندن به سبزوار فرستاد و گفت پیش حاج ملا هادی سبزواری برو. آنها نمی‌دانستند که حاج ملا هادی، همان خادم مدرسه علمیه کرمان بوده است. یکی از خدمه‌ای که در کرمان پیش امام جمعه بود با پسر امام جمعه به سبزوار رفت. وقتی این خادم، ملا هادی را دید گفت: این همان خادم مدرسه کرمان است که در بالا نشسته و آدم معروفی است. سپس خطاب به پسر امام جمعه گفت: «سعی کن درس بخوانی و ملا شوی. ببین این خادم مدرسه با چند صباح درس‌خواندن پیش پدر تو به چه مقامی رسیده است!».

این حکایت بسیار آموزنده است. عالمی همچون ملاهادی سبزواری، بعد از چندین سال کار علمی، به جای آنکه بگوید من فلانی هستم تا اوج بگیرد، می‌گوید من بنده خدا هستم و حتی آن‌قدر خضوع دارد که خودش را جزء طلبه‌ها به حساب نمی‌آورد و می‌پذیرد که خادم مدرسه باشد و چهار سال اظهار نمی‌کند که من که هستم. این عبودیت است؛ و مسئله بسیار مهمی است. یعنی من باید خودم را در مقابل خدا هیچ بدانم. اگر به آن مرحله رسیدیم آن‌وقت اوج می‌گیریم:

افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

منبع:.shia-news.com

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: شرح حال علما لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

آمار

  • امروز: 539
  • دیروز: 199
  • 7 روز قبل: 780
  • 1 ماه قبل: 1950
  • کل بازدیدها: 63881

خبرنامه

تبلیغات

  • رتبه بندی و امتیازدهی وبلاگ ها
  • آموزش ویدیویی وبلاگ نویسی
  • تکنیک های افزایش بازدید

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • rahyab moshaver

موضوعات

  • همه
  • در ساحل نجات
  • اخبار
  • شرح حال علما
  • لطائف و ظرائف
  • شهدا افلاکیان خاکی
  • هر روز یک حدیث
  • شعر
  • دانستنی ها
  • اهل بیت (علیه السلام )
  • نکات تربیتی ناب
  • تاریخی
  • خانواده در اسلام
  • محرم
  • داستانک
  • مهدویت
  • در محضر علما
  • سر بند عشق
  • مطالبات رهبری
  • تذکره الاولیاء
  • مناجات نامه
  • روانشناسی
  • رمضان
  • حجاب و عفاف
  • فضای مجازی
  • انقلاب
  • ادعیه و زیارات
  • تفسیر یک آیه از قرآن
  • حدیث سلسله الذهب
  • در محضر قرآن
  • غدیر خم
  • طب سنتی
  • اربعین
  • اخلاق
  • شهید
  • تصاویر
  • رجب
  • انقلاب
  • انقلاب
  • وفات حضرت خدیجه کبری (سلام الله )
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس