پای درس استاد جوادی آملی
یاد حق و معرفت نفس
درباره یاد حق و معرفت نفس به ما فرمود:«و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم » مانند کسی نباشید که خود را فراموش کرده است و خدا را هم فراموش کرده است; یعنی خدا او را انسا کرده است
. گاهی انسان می خواهد سخن از معرفت نفس به میان بیاورد و این معرفت نفس را با آن چه که در کتاب های عقلی نوشته اند می خواهد مطرح کند; یعنی درصدد
است تا ثابت کند روح مجرد و قوای آن مجرداند، علم نفس به قوای خود حضوری است و خلاصه همه مسائلی که در کتاب های عقلی مطرح کرده اند بحث می کند،
می نویسد و تقریر می کند . همه این ها معرفت حصولی نفس است نه عرفت حضوری; یعنی معرفت نفسی نیست که به دنبالش معرفت رب باشد، این نوع
معرفت گرچه لازم است ولی کافی نیست . این که قرآن می فرماید: شما دو راه دارید و جمع هر دو راه میسر است «و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا
تبصرون » در سوره ذاریات می فرماید: جهان خارج آیات الهی اند روح شما و خصایص روحی شما آیات نفسانی اند یا در سوره فصلت می فرماید «سنریهم آیاتنا فی
الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق » معلوم می شود که دو تا راه هست که جمعش میسر است: یکی راه بیرونی و مشاهده آیات بیرون و دیگری راه
درونی و مشاهده آیات درونی . از امیرالمؤمنین - علیه السلام - نقل شده است که: «معرفة النفس انفع المعرفتین » . این معرفت نفس، که انفع المعرفتین است،
یعنی همین راه های حصولی و استدلالی که در کتاب های عقلی آمده است اثبات بشود روح موجود است، روح غیر از مزاج است، روح غیر از بدن و غیر از ماده است،
روح و قوای آن، مجرد است . این ها در حقیقت اوست نه منم چون همه این ها مفاهیم کلی است و شخص ، شخص است، این یک برهان مفاهیم غایب است و
شخص شاهد و حاضر این دو برهان . پس آن چه در ذهن ما می گذرد ما نیستیم اوست لذا کاملا صحیح است که ما از همه این مفاهیم به «هو» اشاره کنیم; یعنی
اگر کسی مدت ها درباره تجرد روح و روح شناسی بحث کرده می تواند بگوید حتی کلمه «انا» به حمل اولی «انا» است ولی به حمل شایع «هو» است، مفهومی
است در ذهن ما که اشاره می کنیم آن، حقیقت انسان که این مفهوم من نیست، مضافا به این که مفهوم «من » یک معنای عامی دارد که هر کس می تواند بگوید
من . این دو برهان نشان می دهد که حقیقت «من » این مفهوم نیست: یکی این برهان که این مفهوم کلی است و من، شخص خارجی ام، دوم این که این مفاهیم،
غایب اند و من شاهد و حاضرم، پس هیچ کدام از اینها «من » واقعی را به من نشان نمی دهند گرچه روزنه ای هست .
علم اخلاق و معرفت شناسی
اما علم اخلاق علم اخلاق هم سرگذشت این است که چه چیزی فضیلت است و
چه چیزی رذیلت، تقوا و فجور کدام است، این ها بسیار خوب است و انسان در خلال این بحث های اخلاقی یک روح نزاهتی در او پیدا می شود، اما هیچ کدام آن
گره را نمی گشاید، چون همه این ها به حمل اولی معرفت نفس اند و به حمل شایع، بیگانه شناسی است . نه آن چه را که انسان در علم اخلاق درس و بحث
می گوید ملکات نفسانی خود آدم است نه آن چه را که در کتاب های عقلی به عنوان معرفت روح می خواند، درونی ها با بیرونی ها یکی است; یعنی اگر کسی
بحث عمیقی درباره گیاه شناسی کرد از نظم گیاه شناسی می تواند پی به خدا ببرد، هم چنین اگر درباره انسان شناسی بحث کرد از نظم دستگاه انسان هم می
تواند پی به خدا ببرد، پس همان طوری که شناخت آثار گیاهی یک آیات آفاقی و بیرونی است، شناخت آیات انفسی هم علم حصولی و یک شناخت بیرونی است .
نشانه اش این است که انسان در خلال درس وبحث مثل سایر بحث ها می کوشد که خودش را نشان بدهد .