مناجات با امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف)
حالم بد است نبض مرا یک نگاه کن / آه ای طبیب حال مرا رو به راه کن
دستی بکش بر این سر شوریده لااقل / لطفی به شرم روی غلام سیاه کن
ما را قسم به زلف رهایت رها مکن/ ما را به زیر سایه خود در پناه کن
فکری به حال ما نکنی خوار می شویم / فکری به حال قافله ای بی پناه کن
یک عده صحبت از غم اغیار می کنند / کاری برای زمزمه های تباه کن
ما هرچه می کشیم ز اغیار می کشیم / بیگانه را به مکر خودت سدّ راه کن
قومی به رغم تو ره بیراهه می روند / گمراه را به بارقه ای مرد راه کن
دلها به دست تو بخدا نرم می شود / بی درد را تو جلوه ای از سوز و آه کن
دنیای بی وفا همه ارزانی حریف / ما را رحین منّت یک صبحگاه کن
روزی برادران رسول خدا شویم / روز دگر چه؟ امّت خود را نگاه کن
یوسف به چاه مانده گذشت از برادران / رحمی به حال قاطبه ی رو سیاه کن
یا راحم الغریب قسم بر ولایتت / رحمی بر امیر غریب سپاه کن
وقتی که می روی سوی شش گوشه حسین(ع) / پایین پا به ما نظر از قتلگاه کن
نديدم شهـے در دلارايـے تو
بـہ قربانِ اخلاقِ مولايـے تو
تو خورشيدے و ذرّه پرورترينـے
فداے سجاياے زهرايـے تو
ندارے بـہ کويت زِ من بـے نواتر
نديدم کريمـے به طاهايـے تو
ندارے گدايـے بـہ رسوايـے من
نديدم نگارے بـہ زيبايـے تو
ندارے مريضـے بـہ بدحالـے من
نديدم دمـے چون مسيحايـے تو
ندارے غلامـے بـہ تنهايـے من
نديدم غريبـے بـہ تنهايـے تو
ندارے اسيرے بـہ شيدايـے من
نديدم کسـے را بـہ آقايـے تو
اميدِ غريبانِ تنها کجايـے؟
چراغِ سرِ قبرِ زهرا کجايـے؟
تجلّـےِ طـہ ، گلِ اشکـِ مولا
دل آشفتـہ ے داغِ آن کوچـہے غم
گرفتارِ گودالِ خونين
دل افگارِ غم هاے زينب
سيـہ پوشِ قاسم
عزادارِ اکبـر گلِ باغِ ليلا
پريشانِ دستِ علم گيرِ سقّا
نفس هاے سجّـاد
نواهاے باقـر
دعاهاے صـادق
کسِ بـے کسـے هاے شبهاے کاظم
تمنّـاے هـادے
عزيزِ دلِ عسکــرے
پس نگارا بفرما کجايـے؟
کجــايـے؟ کجـــــــايـے؟
دلم جز هوايت هوايـے ندارد
لبم غيرِ نامت نوايـے ندارد
وضو و اذن و نماز و قنوتم
بدونِ ولايت بهايـے ندارد
دلـے کـہ نشد خانـہے ياسِ نرگس
خراب است و ويران صفايـے ندارد
بيا تا جوانـم بده رخ نشانم
کـہ اين زندگانـے وفايـے ندارد
کـہ اين زندگانـے وفايـے ندارد
لیلة القدر است ای دیده ببار … اشک بر جرم وگناه بیشمار
لیله قدر و شب عید دل است … فیض حق بر بندگانش کامل است
لیله قـدر و خـدای مهربان … بگذرد از اشتباه بندگان
لیله قدر و شب ذکر و دعـاست .. .وقت رفتن تا نجف ، تا کربلاست
در سحرگاهش خدا را بنگرید … یوسـف آل عبا را بنگرید
دل به هم داده به هم مونس شوید … تـا فدای زاده نرجـس شوید
تا بیاید انتظار مـا به سر … قدر بشناسید این وقت سحر
وه چه خوش گفته رسول کردگار … افضل الاعمال باشد انتظار
انتظاری که نبی فرموده چیست؟ … منتظر در مَنظر آن یار کیست؟
منتَظِر باید به راه منتَظَر … بگذرد از هستی و از جان و سر
گر بـیاید آن امام با وفـا … در میان جمع ما پرسد ز ما
کو نشان شیعگی شهرتان؟ … تا نمایم من دعایی بهرتان
خویش را در مهلکه انداختید … چون امام خویش را نشناختید
گوییا درس جدیدی خوانده اید … غافل از رسم شهیدان مانده اید
زود آدمهای دنیایی شدید … با گناه خود پذیرایی شدید
رفت از یاد شما آن روزها … گریه ها و ناله ها و سوزها
دوری از راه سعادت می کنید … غفلت از شوق شهادت می کنید
یک نفر بی جرم و بی تقصیر نیست … این کدورتها که بی تاثیر نیست …
منبع :sahebzaman.org