مدرسه علمیه حضرت زهرا(س) دورود

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

شعری زیبا از مرحوم ابوالفضل سپهر...آی دونه دونه دونه

03 خرداد 1396 توسط لیریائی

 

آی دونه دونه دونه

  نون و پنیر و پونه

  قصه بگم براتون؟

  قصه ای عاشقونه؟

 

یه وقت نگین دروغه

  یه وقت نگین که وهمه

اون که قبول نداره

نمی تونه بفهمه

 

بریم به اون فصلی که

  اوج گرمی ساله

  ماجرای قصه مون

 داخل یک کاناله

 

کانالی که تو این دشت

مثل قلب زمینه

دور و بر این کانال

پر از میدون مینه

 

یک کانال که تو این دشت

مثل قلب زمینه

دور و بر این کانال

ببین چه دلنشینه

 

اون یکی پا نداره

روی زمین افتاده

اون یکی رو ببینین

چقدر قشنگ جون داده

 

رنگ و روی اون یکی

از تشنگی پریده

همون که روی پاهاش

سر دو تا شهیده

 

اونجا که نوزده نفر

  کنار هم خوابیدن

  ببین چقدر قشنگن

تمامشون شهیدن

 

یکی ازش خون میره

  ببین چقدر آرومه 

  فکر می کنم که دیگه

  کار اونم تمومه

 

مجتبی پا نداره

  سر علی شکسته

 مجید دمر افتاده

  کریم به خون نشسته

 

گلوله و گلوله

انفجار و انفجار

پاره های بچه ها

قاب شده روی دیوار

 

هر جا رو که می بینی

دلاوری افتاده

هرجا جگر گوشه

یه مادری افتاده

 

حالا تو بهت این دشت

میون فوج دشمن

از اون همه دلاور

فقط رضا بود و من

 

آی قصه قصه قصه

اتل متل توتوله

خمپاره و آر پی جی

نارنجک و گلوله

 

صورت مهدی رفته

  مصطفی سر نداره

  رضا نعره می کشه

  خیز برو ، خمپاره

 

این جمله توی گوشم

  مونده واسه همیشه

  التماس رضا رو

فراموشم نمیشه

 

الو الو کربلا

  پس نخودا چی شدن؟

  یاور دو به گوشم

  بچه ها قیچی شدن

 

کربلا ، کبوترا

از تو قفس پریدن

ما آذوقه نداریم

مهمونامون رسیدن

 

کربلا جون به گوشی؟

جواب بده برادر

بی سیم اینطور جواب داد:

‹‹ الو به گوشی یاور؟

 

چیزی نداریم که تا

سر سفره بذاریم

یاور دو به گوشی؟

دیگه غذا نداریم››

 

رضا منو نیگا کرد

صورتشو تکون داد

بغضی کردشو بی سیم

از توی دستش افتاد

 

عجب کربلائیه

 نشون به اون نشونه

  عطش نعره می کشه

  پنج روزه تشنه مونه !

 

پنج روزه که میجنگیم

کشته می شیم،می میریم

بی سیم میگه:‹‹عقبگرد››

ولی عقب نمی ریم

 

رضا تشنه و زخمی

  به زیر نور آفتاب

 من از پی گلوله

  دنبال یک قطره آب

 

 

هیچی پیدا نکردم

خسته شدم نشستم

برای چند لحظه ای

هر دو چشامو بستم

 

دیدم که توی باغی

شهیدامون نشستن

می خندن و می خونن

درهای باغ رو بستن

 

چه باغ با صفایی

درختها از جنس نور

نهرهایی از عسل

کاخ هایی از بلور

 

عجب باغ بزرگی

چه باغ رنگارنگی

پر از صفا ، پر از عشق

عجب باغ قشنگی

 

بالهای ملائک

  روی دست بچه ها

  جامهایی از شراب

توی دست بچه ها

 

من و رضا از بیرون

توی باغ رو می دیدیم

صدای بچه ها رو

  اینجوری می شنیدیم :

 

‹‹ آهای آهای بچه ها

  اینجا عجب حالیه

  بچه ها هستن ولی

  جای شما خالیه ››

 

صدا پیچید تو عالم

صدا رو می شنیدم

یهو با یک صدایی

از توی خواب پریدم

  

رضا نعره می کشید

آهای آهای بسیجی

تانک ها دارن می رسن

بدو بدو آر پی جی

 

تانک بعثی خودش رو

پشت کانال رسونده

نعره کشیدم رضا !

گلوله ای نمونده

 

رضا سرش رو با بغض

روی سجده میذاره

خشابی تو دستاشه

دستو بالا میاره !

 

دستو میاره بالا

  انگار داره جون میده

  می زنه زیر گریه

  خشابو نشون میده

 

میگه ببین خدایا

  روحیه ها عالیه !

 ولی چکار باید کرد ؟

  خشابمون خالیه

 

صداش یهو بند میاد

  توی دست یک شهید

 عینهو یک معجزه

  یه گولٌه آر پی جی دید

 

رو بسوی اون شهید

خندید و سر تکون داد

یواشی گفت مرتضی

گلوله رو نشون داد

 

حرف اونو گرفتم

نگاهشو فهمیدم

جون تازه گرفتم

سوی شهید دویدم

 

و ناگهان صدایی

صدای سرد سوتی

و ناگهان خمپاره

و ناگهان سکوتی

 

رضا یهو نعره زد

بی شرفا اومدن

ماسکو بذار مرتضی

که شیمیایی زدن

 

سینه م پر از آتیش شد

  چشمامو هم گذاشتم

  اومد یه شیمیایی

  ماسک ، ولی نداشتم

 

لبخند زدم و گفتم

  ماسک نداریم رضا

 نعره کشید حرف نزن

  نفس نکش مرتضی

 

چفیه تو آب بزن

  حمله شیمیاییه

  گفتم داری جوک میگی

  قمقمه ها خالیه

 

رضا پرید ماسکشو

گذاشت رو صورت من

نعره کشیدم رضا

ماسکتو خودت بزن

 

خندید و گفت مرتضی

برادرم بی خیال !

من رو گذاشتش و رفت

رفتش بالای کانال

 

نفهمیدم چه چیزی

قلب اونو می آزرد

نفهمیدم واسه چی

پیرهنشو درآورد

 

رضا نعره می کشید

بی شرفا ، با شمام

کانال هنوز مال ماست

بیاین ،بیاین ، من اینجام

 

دوشکاچی از روی تانک

 اونو هدف گرفتش

  کار رضا تموم بود

  نعره کشید و گفتش

 

بیاین بیاین من اینجام

  گردان هنوز روی پاست

  بیاین بیاین ببینین

کانال هنوز مال ماست

 

گلوله های دوشکا

 هزار هزار ده هزار

 رضا دوید سوی تانک

  و ناگهان انفجار …

 

فضای توی کانال

ز دود و گاز پر شد

هیچی دیگه ندیدم

نفهمیدم چطور شد

 

خلاصه توی کانال

اون روز عجب حالی بود

آهای غنیمت خورا

جاتون عجب خالی بود

 

یه وقت نگین دروغه

یه وقت نگین که وهمه

اونکه قبول نداره

نمی تونه بفهمه

 

قصه فرود نداره

فراز قصه اینه

گلوله آر پی جی

هنوز روی زمینه

 

هر کی می خواد خدافظ

  هر کی می خواد بمونه

باید تموم عالم

 این حرفها رو بدونه

 

باید اینو بدونه

  گردان هنوز روی پاست

  هنوزم که هنوزه

 قلب زمین مال ماست

 

    آهای آهای با شمام

        گردان هنوز روی پاست

هنوزم که هنوزه

         قلب زمین مال ماست

  

*** سروده مرحوم ابولفضل سپهر***

 

 1 نظر

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد....

10 بهمن 1395 توسط لیریائی

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد/ زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود/ عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل /نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

صبح امید که بد مُعتکف پرده غیب / گو برون آی که کار شب تار آخر شد

آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل / همه در سایه گیسوی نگار آخر شد

باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز / قصه غصّه که در دولت یار آخر شد

ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد / که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد

 

 نظر دهید »

هجران

25 آبان 1395 توسط لیریائی

هجران بهانه ای ست برای وصال ها

بهتر شده ست از بركات تو حال ها

از یاد رفته است جراحات بال ها

با عمه راحت است تمام خیال ها

عمه نگو كه فاطمه ی كربلا بگو

عمه نگو حسین بگو مرتضی بگو

بابا سلام عمه رسیده بلند شو

در پیش پای موی سپیده بلند شو

از احترامِ قدِّ خمیده بلند شو

با گردن بریده بریده بلند شو

عمه اگر شكسته شده قد كمان شده

چون میهمان مجلس نامحرمان شده

دائم پیِ گذشتنِ از جان خویش بود

مأمور حفظ جان امامان خویش بود

زینب ولیك حیدر میدان خویش بود

گرم طواف قاری قرآن خویش بود

صد كربلا پس از تو بلا دیده ایم ما

صد فاجعه به شام بلا دیده ایم ما

با آه خویش كرب و بلا را مهار كرد

خیلی برای پرچم اسلام كار كرد

ما را خودش به ناقه ی عریان سوار كرد

باید به عمه هر دو جهان افتخار كرد

عمه چه عمه ای! همه مدیون عمه ایم

ما زنده ایم اگر همه ممنون عمه ایم

سخت است فقط بال زدن پر نداشتن

خواهر شدن به شرط برادر نداشتن

حیدر شدن به قیمت لشگر نداشتن

كوچه به كوچه رفتن و معجر نداشتن

كوفه برای او تب و تابی درست كرد

با آستین پاره حجابی درست كرد

یادم نمی رود كه به هنگام رفتنت

كردی نوازشم پدرانه به دامنت

آتش گرفت صورتم از بوسه دادنت

هِی بوسه می زدم به لب و دور گردنت

رفتی و بعد خسته و بی حال دیدمت

رفتی و بعد از آن تهِ گودال دیدمت

بر سینه ات نشست و شكست استخوان تو

با قتلِ صبر كشته شدی و به جان تو-

سوگند به این كه خواهر قامت كمان تو

زد ناله با نوای حزین ای برادرم

صورت به خاك دادی و ای خاك بر سرم!

وقتی كه نیزه در گلویت كرد وای وای!

با پای خویش پشت و رویت كرد وای وای!

با خاك گرم رو به رویت كرد وای وای!

از پشت پنجه بین مویت كرد وای وای!

آن لحظه ای كه دور و برِ تو سپاه بود

چشمت درست رو به روی خیمه گاه بود

خیلی دلت شكست علی اكبرت كه رفت

خیلی دلم شكست علی اصغرت كه رفت

نزدیك بود عمه بمیرد سرت كه رفت

انگشت تو بریده شد انگشترت كه رفت

با سنگ و نیزه بین تو و خیمه سد شدند

ده اسبِ تازه نعل به نعل از تو رد شدند

ای وای از اسیر شدن كو به كو شدن

از خجلت و غریب شدن سرخ رو شدن

با مردم محله چنین رو به رو شدن

این است آخر عاقبت بی عمو شدن

دلواپسیِ دختر زهرا ز حد گذشت

خیلی به عمه ام سر بازار بد گذشت

پس داده اند پیرهن پاره پاره را

رخت مرا لباس تو را گاهواره را

آورده است عمه سر شیرخواره را

گوشش نكرده است كسی گوشواره را

ما از غم فراق گرفتارتر شدیم

وقتی رقیه رفت عزادارتر شدیم

شاعر : علی اکبر لطیفیان

منبع: .ghasemiyoon.ir/post/1587

 نظر دهید »

شیعه جوشیده‏ ست از آن تاریخ آنجا در غدیر

29 شهریور 1395 توسط لیریائی

جلوه‏ گر شد بار دیگر طور سینا در غدیر 
ریخت از خم ولایت مى به مینا در غدیر

رودها با یکدگر پیوست کم‏کم سیل شد 
موج می زد سیل مردم مثل دریا در غدیر

هدیه جبریل بود«الیوم اکملت لکم» 
وحى آمد در مبارک باد مولى در غدیر

با وجود فیض«اتممت علیکم نعمتى» 
از نزول وحى غوغا بود غوغا در غدیر

بر سر دست نبى هر کس على را دید گفت‏ 
آفتاب و ماه زیبا بود زیبا در غدیر

بر لبش گلواژه«من کنت مولا»تا نشست‏ 
گلبن پاک ولایت شد شکوفا در غدیر

«برکه خورشید»در تاریخ نامى آشناست‏ 
شیعه جوشیده‏ ست از آن تاریخ آنجا در غدیر

گرچه در آن لحظه شیرین کسى باور نداشت‏ 
مى ‏توان انکار دریا کرد حتى در غدیر

باغبان وحى مى‏ دانست از روز نخست‏ 
عمر کوتاهى‏ست در لبخند گلها در غدیر

دیده‏ ها در حسرت یک قطره از آن چشمه ماند 
این زلال معرفت خشکید آیا در غدیر؟

دل درون سینه‏ ها در تاب و تب بود اى دریغ‏ 
کس نمى ‏داند چه حالى داشت زهرا در غدیر

شاعر:محمد جواد غفورزاده(شفق)

 2 نظر

فضایل امام باقر ( علیه السلام )

18 شهریور 1395 توسط لیریائی

 علم و دانش: در کشف الغمة از حافظ عبد العزیز بن اخضر جنابذی در کتابش موسوم به معالم العترة الطاهرة از حکم بن عتیبه نقل شده است که در مورد آیه ان فی ذلک لایات للمتوسمین (1) گفت: «به خدا سوگند محمد بن علی در ردیف همین هوشمندان است» .در صفحات بعد سخن ابو زرعه را نقل خواهیم کرد که گفته است: به جان خودم ابو جعفر از بزرگ ترین دانشمندان است.

ابو نعیم در حلیة الاولیاء نوشته است: مردی از ابن عمر درباره مسئله ای پرسش کرد.ابن عمر نتوانست او را پاسخ گوید.پس به سوی امام باقر (ع) اشاره کرد و به پرسش کننده گفت : نزد این کودک برو و این مسئله را از او بپرس و جواب او را هم به من بازگوی.آن مرد به سوی امام باقر (ع) رفت و مشکل خود را مطرح کرد.امام نیز پاسخ او را گفت.مرد به نزد ابن عمر بازگشت و وی را از جواب امام باقر (ع) آگاه کرد.آنگاه ابن عمر گفت: اینان اهل بیتی هستند که از همه علوم آگاهی دارند.

در حلیة الاولیاء آمده است: محمد بن احمد بن حسین از محمد بن عثمان بن ابی شیبه، از ابراهیم بن محمد بن ابی میمون، از ابو مالک جهنی، از عبد الله بن عطاء، نقل کرده است که گفت: من هیچ یک از دانشمندان را ندیدم که نسبت به دانشمندی دیگر کم دانش تر باشند مگر نسبت به ابو جعفر.من حکم را می دیدم که در نزد او چون شاگردی می کرد.

شیخ مفید در کتاب ارشاد می نویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از محمد بن قاسم شیبانی، از عبد الرحمن بن صالح ازدی، از ابو مالک جهنی، از عبد الله بن عطاء مکی، روایت کرده است که گفت: هرگز دانشمندی را ندیدم که نسبت به دانشمندی دیگر آگاهیهایش کمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر محمد بن علی بن حسین.من حکم بن عتیبة را با آن آوازه ای که در میان پیروانش داشت می دیدم که در مقابل آن حضرت چونان طفلی می نمود که در برابر آموزگارش قرار گرفته است.

ابن جوزی در تذکرة الخواص، می نویسد: عطاء می گفت هیچ یک از دانشمندان را ندیدم که دامنه دانایی اش نسبت به دانشمندی دیگر کمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر.من حکم را دیدم که در نزد آن حضرت چونان پرنده ای ناتوان بود.ابن جوزی می گوید: «منظور وی از حکم همان حکم بن عتیبه بود که در روزگار خود دانشمندی بزرگ به شمار می آمد» .

این سخن، چنان که ملاحظه گردید، از عطاء نقل شده و باز به همان گونه که شنیدید ابو نعیم اصفهانی و شیخ مفید آن را از عبد الله بن عطاء روایت کرده اند.محمد بن طلحه نیز در کتاب مطالب السؤول، این روایت را به همین نحو نقل کرده است.البته در این باره ملقب شدن آن حضرت به لقب باقر العلم و شهرت وی در میان خاص و عام و در هر عصر و زمان بدین لقب کفایت می کند.

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از محمد بن مسلم نقل کرده است که گفت: من سی هزار حدیث از آن حضرت پرسیدم.شیخ مفید نیز در کتاب اختصاص، به نقل از جابر جعفی آورده است: ابو جعفر امام باقر (ع) هفتاد هزار حدیث برایم گفت که هرگز از کسی نشنیده بودم.

شیخ مفید می نویسد: از هیچ کدام از فرزندان امام حسن (ع) و امام حسین (ع) این اندازه از علم دین و آثار و سنت و علم قرآن و سیره و فنون ادب که از امام باقر (ع) صادر شده، ظاهر نشده است.

ما در صفحات آینده از بزرگان مسلمان از صحابه، تابعان و فقیهان و نویسندگان و بسیاری دیگر که از علم و دانش آن حضرت بهره مند گشته اند، یاد خواهیم کرد.تحقیقا بسیاری از دانشمندان از آن حضرت کسب علم کرده و بدو اقتدا نموده بودند و گفتار آن حضرت را پیروی می کردند و از فقه و دلایل روشنی بخش حضرتش در توحید و فقه و کلام کمال استفاده را به عمل می آوردند.

گفتار آن حضرت درباره توحید
بنابر نقل مدائنی، روزی یکی از اعراب بادیه به خدمت ابو جعفر محمد بن علی آمد و از وی پرسید: آیا به هنگام عبادت خداوند هیچ او را دیده ای؟ امام پاسخ داد: من چیزی را که ندیده باشم عبادت نمی کنم.اعرابی پرسید: چگونه او را دیده ای؟ فرمود: دیدگان نتوانند او را دید اما دلها با نور حقایق ایمان او را می بینند.با حواس به درک نمی آید و با مردمان قیاس نمی شود.با نشانه ها شناخته شود و با علامتها موصوف گردد.در کار خود هرگز ستم روا نمی دارد.او خداوندی است که جز او معبودی نیست.اعرابی با شنیدن پاسخ امام باقر (ع) گفت: خداوند خود آگاه تر است که رسالتش را کجا قرار دهد.

احتجاج آن حضرت با محمد بن منکدر از زاهدان و عابدان بلند آوازه عصر خویش
شیخ مفید در ارشاد، نویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از یعقوب بن یزید از محمد بن ابی عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از ابو عبد الله امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: محمد بن منکدر می گفت: گمان نمی کردم کسی مانند علی بن حسین، خلفی از خود باقی گذارد که فضل او را داشته باشد، تا اینکه پسرش محمد بن علی را دیدم.

می خواستم او را اندرزی گفته باشم اما او به من پند داد.ماجرا چنین بود که من به اطراف مدینه رفته بودم ساعت بسیار گرم می بود.در آن هنگام با محمد بن علی مواجه شدم.او هیکل مند بود و به دو نفر از غلامانش تکیه داده بود.من با خودم گفتم: یکی از شیوخ قریش در این گرما و با این حال در طلب دنیا کوشش می کند.به خدا او را اندرز خواهم گفت.پس نزدیک او شدم و سلامش دادم او نیز در حالی که عرق می ریخت با گشاده رویی جوابم گفت.به وی عرض کردم: خداوند کار ترا اصلاح کناد! یکی از شیوخ قریش در این ساعت و با این حال برای دنیا کوشش می کند! به راستی اگر مرگ فرا رسد و تو در این حال باشی چه می کنی؟ او دستان خود را از غلامانش برگرفت و به خود تکیه کرد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگ من در این حالت فرا رسد مرگم فرا رسیده در حالی که من به طاعتی از طاعات الهی مشغولم.در حقیقت من با این طاعت می خواهم خود را از تو و از دیگران بی نیاز کنم.بلکه من هنگامی از مرگ باک دارم که از راه برسد در حالی که من مشغول به یکی از معاصی الهی باشم.

محمد بن مکندر گوید: گفتم: «خدا ترا رحمت کند! می خواستم اندرزت گفته باشم اما تو به من اندرز دادی» .

کلینی در کافی، مانند همین روایت را از علی بن ابراهیم، از پدرش و محمد بن اسماعیل، از فضل بن شاذان و هم او، از ابن ابی عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از امام صادق (ع) نقل کرده اند.

نگارنده: معنای سخن محمد بن منکدر که گفته بود: «می خواستم اندرزت گفته باشم ولی تو به من اندرز دادی» این است که وی همچون طاووس یمانی و ابراهیم ادهم و…از متصوفه بود و اوقات خود را به عبادت سپری می کرد و دست از کسب و کار شسته بود و بدین سبب خود را سربار مردم کرده بود.و بار زندگی خود را بر دوش مردم نهاده بود او می خواست امام باقر (ع) را نصیحت کند که مثلا شایسته نیست آن حضرت در آن گرمای روز به طلب دنیا برود.امام (ع) نیز بدو پاسخ می دهد که: بیرون آمدن وی برای یافتن رزق و روزی است تا احتیاج خود را از مردمان ببرد که این خود از برترین عبادات است.اندرزی که این سخن برای ابن منکدر داشت این بود که وی در ترک کسب و کار و انداختن بار زندگیش بر دوش مردم و اشتغالش به عبادت راهی خطا در پیش گرفته است.به همین جهت بود که ابن منکدر گفت: «می خواستم اندرزت گفته باشم…»

بنابر همین اصل است که از صادقین (ع) دستور اشتغال به کسب و کار و نهی از افکندن بار زندگی بر دوش دیگران صادر شده است.از آنان همچنین روایت شده است که اگر کسی به عبادت خدای پردازد و شخص دیگری در پی کسب و کار روانه شود، عبادت این شخص اخیر بالاتر و برتر از آن دیگری است.امام صادق (ع) از پیامبر (ص) نقل کرده است که فرمود: «ملعون است ملعون است کسی که خود را سربار مردمان قرار دهد» .

پی نوشت:

1 حجر/75: و در این (عذاب) هوشمندان را عبرت و بصیرت بسیار است.

منبع:hawzah.net

 نظر دهید »

پیوند آسمانی....

13 شهریور 1395 توسط لیریائی

آسمان رنگ و بوی عشق گرفت
تا سکوت تو در زمین پیچید
چشم هایت بهار شد گل داد
عطر سیب از نگاه تو بارید
 
چونکه پیچید بوی خوب خدا؛
عطر یک عاشقانه ازلی
پنجره رو به گل تبسم کرد
تا تو را دید در نگاه علی
 
سیب سرخ گلاب را بو کرد
گل سرخ محمدی گل داد
یک گلستان کنار شهر خدا
روی لبهای احمدی گل کرد
 
عرش خندید رو به لبخندش
چه بگویم که عشق عاشق شد
جبرییل از بهشت گل میریخت
بعد از آن روز بود لایق شد
 
خواند جبریل سوره قدری
که پر از آیه های کوثر بود
تا رسول خدا به خود آمد
دست زهرا به دست حیدر بود
 
چشمه در چشمه سلسبیل اینجا ست
آیه در آیه هل اتی دارد
جام های بهشت در دستش
مرد این قصه تا تو را دارد…. :
 
دل به غیر از تو می دهد؟ هرگز
نفس او به جان تو بند است…
خشت های معطر دل اوست
اینکه در آسمان تو بند است
 
چشم در چشم هم شدید آنجا
آینه روبروی آیینه…
و جهان تا همیشه خواهد ماند
محو در گفتگوی آیینه…
 
حرف آخر همین و دیگر هیچ
عرش باید به تو سجود کند
باید انسان برای دیدن حق
در شب قدر تو شهود کند…

شعر از آقای حامد حجتی

 نظر دهید »

دل گفت....

04 شهریور 1395 توسط لیریائی

 نظر دهید »

یا حضرت معصومه (سلام الله علیها )

13 مرداد 1395 توسط لیریائی

 

ای کــه از نســــل اهل بـالایی

ای کــه در اوج حجب پیـدایی

زینـــب حــضـرت رضایی تو

هــمـــهٔ افــتــــخـار بــابــایـــی

دخت مـــوسایی و ولی مــریم

چون رقــیه شــبــیه زهـرایـی

باب مشــکل گشــای امروزی

شــافــــع مهــربان فــردایــــی

مثل اجــداد و نـسـلــتان بـانـــو

آبـــــرویـی بــرای دنـــیــایـــی

سر شــکسته به محـضــرت آید

هــر کـــه دارد مـــدال آقــایـــی

بـــی نگـاهـــت نمـی شــوم آدم

بار کــج کــی رسـیده بر جایی

کاسه ام را همــیشــه پـرکردی

قــبــل آن کـــه کنــم تمـــنایــــی

مــــن بـــدون قـم و خـراسـانت

می رسیـــدم بــه مرز رسوایی

گـــلــه از هـجــر کربــلا دارم

بـا دل مــن تــو راه مــی آیـی؟ 

منبع:.emam8.com

 1 نظر

بانوی آب و آینه ....

12 مرداد 1395 توسط لیریائی

بانوی آب و آینه ای پیک خوش همام

هم دختر امامی و هم خواهر امام

هر چند ناقابل تر از آنم ولی ز دور

با قلب خسته می دهم امشب به توسلام

حیرانم از شان من الشان تو فاطمه

یک جمله می گویم فقط بانوی من : سلام

ای زینب ثانی مدد باید که از رضا"ع”

شعر تورا گویم ، همین لاغیر و والسلام

دارم به دل یک حسرت دیرینه از حسین"ع”

جان “فنا ” امضا بزن این مخلص کلام 

زینب پوررحمتی

 نظر دهید »

غزلی زیبا از رهبرفرزانه

25 خرداد 1395 توسط لیریائی

 

سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم

چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم

در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش

چو آینه خو کرده حیرانی خویشم

یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی

عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم

از شوق شکرخند لبش جان نسپردم

شرمنده جانان زگران جانی خویشم

بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر

افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم

هرچند «امین» بسته دنیا نیم اما

دلبسته یاران خراسانی خویشم

پاسخ حمید رضا فاطمی به شعر یاران خراسانی رهبر :

من عاشـق آن رهبــر نورانــی خـویشم

آن دلبــر وارستــه عـرفـانـی خــویشم

عمـری است غمیـنم ز پریشانـی آن یار

هـر چنـد که محزون ز پریشانی خویشم

در دام بـلایت شـده ام سخـت گرفتـار

امـواج بـلای دل طوفــانــی خـویشم

چون نقـش نگـارین تو بر دیـده در افتــد

گمگشتــه این دیـده بـارانــی خـویشم

زان لحظه که مجنون شدم از زلف سیاهت

در کوهم و در دشـت و بیـابـانی خـویشم

از شـوق وصال تو چه ویرانـه شد این دل

چندی است که شاد ازدل ویـرانی خویشم

یک لحظه پشیمان نشدم از غم آن دوست

عمری است که مشغول نگهبـانی خـویشم

دل کنـده ام از عـالـم دنیــایـی و لیکـن

دلـبستــه آن یـار خـراسـانــی خـویشم

تـوفیـق زیـارت بـه جمـالـش نـدهنــدم

این غــم به که گویم غم پنهانـی خـویشم

زان روز که در بنـد نگـاه تـو اسیـرم

افسـرده دیـدارم و زنـدانــی خـویشم

سرباز و نگهبـانـم و هم حامـی جـان از

جـمهـوری اسـلامـی ایـرانــی خـویشـم

من گـرچـه در ایـن دایـره شاعـر نیم امـا

تضمیـن گـر شعریش به نـادانـی خویشم

 

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

آمار

  • امروز: 178
  • دیروز: 86
  • 7 روز قبل: 621
  • 1 ماه قبل: 1769
  • کل بازدیدها: 63682

خبرنامه

تبلیغات

  • رتبه بندی و امتیازدهی وبلاگ ها
  • آموزش ویدیویی وبلاگ نویسی
  • تکنیک های افزایش بازدید

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ

موضوعات

  • همه
  • در ساحل نجات
  • اخبار
  • شرح حال علما
  • لطائف و ظرائف
  • شهدا افلاکیان خاکی
  • هر روز یک حدیث
  • شعر
  • دانستنی ها
  • اهل بیت (علیه السلام )
  • نکات تربیتی ناب
  • تاریخی
  • خانواده در اسلام
  • محرم
  • داستانک
  • مهدویت
  • در محضر علما
  • سر بند عشق
  • مطالبات رهبری
  • تذکره الاولیاء
  • مناجات نامه
  • روانشناسی
  • رمضان
  • حجاب و عفاف
  • فضای مجازی
  • انقلاب
  • ادعیه و زیارات
  • تفسیر یک آیه از قرآن
  • حدیث سلسله الذهب
  • در محضر قرآن
  • غدیر خم
  • طب سنتی
  • اربعین
  • اخلاق
  • شهید
  • تصاویر
  • رجب
  • انقلاب
  • انقلاب
  • وفات حضرت خدیجه کبری (سلام الله )
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس