جایگاه امامت و رهبری در نظام سیاسی
بدون ترديد نظام مهدوي همانند نظامهاي سياسي نبوي صلي الله عليه و آله و علوي عليه السلام از مصاديق بارز نظام سياسي اسلامي است. وجه بارز اشتراک آنها را بايد در نقش و جايگاه ره بري در اين نظامها دانست. در قرآن کريم بارها بر محوريت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در جامعه اسلامي تأکيد شده است.[1] در قرآن کريم يازده بار به صورت توأمان بر اطاعت خدا و رسولش تأکيد شده است.[2]
از منظري ديگر قرآن کريم علاوه بر نقش پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله از نقش امام نيز سخن گفته است. پيامبر و امام در تعابير قرآني گاه، همانند حضرت ابراهيم عليه السلام، مصاديق واحدي يافته است. واژه «امام» در قرآن کريم چند بار به کار رفته است. در دو آيه محوريت امام مورد بحث قرار گرفته است: «وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ في إِمامٍ مُبين»[3] و «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم».[4] در روايتي از امام صادق عليه السلام نقل شده است که در ذيل آيه دوم فرمودند: «هنگامي که اين آيه نازل شد، مسلمانان از پيامبر صلي الله عليه و آله پرسيدند: يا رسول الله آيا شما امام تمامي ما نيستيد؟ حضرت فرمودند: من پيامبر خداوند به سوي تمامي مردم هستم، اما بعد از من اماماني از اهل بيتم بر مردم خواهد بود. پس در ميان مردم قيام ميکنند اما تکذيب شده و ائمه کفر و ضلال و اتباع آنان بر ايشان غالب ميشوند. هر کس ولايت آنان را پذيرفته و از ايشان پيروي کند از من است و مرا ملاقات خواهد کرد. و هر کس بر ايشان ظلم روا داشته و تکذيبشان کند، از من نبوده و من از او بري هستم.»[5]
نقش و جايگاه رهبري در انديشه هاي آرمانشهري
افلاطون از جمله کساني است که اساس مدينه فاضله خويش را بر نقش محوري فيلسوف ساخته است.[6] ريشه اصلي ديدگاه افلاطون در حاکميت «فيلسوف شاه» آن است که از نظر وي تنها کساني که به عالم حقايق يا به تعبير افلاطوني «عالم مثل» دسترسي دارند، فيلسوفان هستند و ديگران تنها سايهها را ميبينند. در نتيجه براي نيل يک جامعه به فضيلت، بايد فيلسوفان رهبري جامعه را بر عهده گيرند. ديدگاه مشابهي را ميتوان در سنت فلسفي فارابي، فيلسوف مسلمان، يافت. در انديشه فارابي به جاي «فيلسوف شاه» اين «نبي» يا «رئيس اول» است که به دليل ارتباط با عالم قدسي و تلقي وحي قدرت ايجاد مدينه فاضله را دارد.[7] ابن سينا نيز جامعه مطلوب را تنها مبتني بر حول و محور پيامبر تلقي نموده و او را بزرگ سنت گذار جامعه ميداند.[8]
وجه اهميت رهبر برگزيده در اين انديشهها آن است که رهبران برگزيده تنها کساني هستند که قادر به شناخت ماهيت خير و زندگي مطلوب بوده و قادرند ديگران را به سعادت برسانند. چنين رهبري دو خصلت بارز دارد. نخست آن که وي فردي عادي نبوده و بدين جهت برگزيده است. دوم آنکه مهمترين نقش و جايگاه رهبر برگزيده، ايجاد جامعه مطلوب بر اساس پيوند با عالم قدسي و دسترسي وي به حقايق جهان هستي است. رهبر برگزيده با بهره گيري از علم خويش به اين حقايق قادر است تا اساس جامعه مطلوب را بنا نهاده و انسانها را به سوي آن رهبري نمايد.
جايگاه رهبري در حکومت جهاني حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف
طبق مباني اسلامي، اساس جامعه فاضله اسلامي بر محوريت شخص امام بنا شده است. در تمامي منابعي که از آرمانشهر سخن گفته شده است، چنين آرمانشهري به دست فردي مبعوث ساخته خواهد شد. در رايجترين اين منابع، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله منجي موعود را فردي از فرزندان خويش معرفي نموده است که روزي ظهور نموده و خداوند او را بر زمين حاکم قرار خواهد داد.[9] بدين جهت تمامي معصومين عليهم السلام منتظر ظهور آن حضرت بودهاند. وجه اهميت و کارکردهاي رهبري را در جامعه مهدوي ميتوان در موارد زير بيان نمود:
1. نقش آن حضرت به عنوان امام و انسان کامل
بدون ترديد حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف به عنوان حجت و امام کسي است که فقدان وي موجب خالي شدن روي زمين از حجت خدا ميگردد. در حديثي امام رضا عليه السلام فرمودند «اگر زمين خالي از حجت بماند، بر اهل خويش غضب ميکند».[10] در زيارت جامعه کبيره نيز امام هادي عليه السلام، بر نقش امام در جهان هستي اشاره فرموده است. «و خداي به خاطر شما آفرينش را آغاز کرد و از براي شما جهان را پايان ميدهد. به احترام شما باران فرو ميريزد و به جهت شما، آسمان را از فرو ريختن بر زمين باز ميدارد و به خاطر شما گرفتاريها و غم و اندوهها را رفع ميکند و سختي و ناراحتيها را برطرف ميسازد».[11]
2. ريشه کن سازي کفر و شرک و هدايت مردم به توحيد
امام صادق عليه السلام در اين زمينه ميفرمايند: «آنگاه که قائم (آل محمد) قيام کند در جهان کافري نخواهد ماند.»[12] هم چنين فرمودند: «هنگام قيام قائم، هيچ زميني نخواهد بود جز آنکه در آن بر وحدانيت خداوند و رسالت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله شهادت داده شود»[13] به نظر ميرسد چنين نقشي اساسي است و کارکرد اصلي رهبري ديني در جامعه مهدوي را شکل ميدهد.
3. حاکميت دولت حق
امام باقر عليه السلام فرمود: «اذا قام القائم ذهبت دولة الباطل»[14] يعني وقتي که قائم (آل محمد) قيام کند دولت باطل نابود ميشود. و به جاي آن دولت حق و دولت کريمهاي که سبب عزت اسلام و مسلمين باشد بر سرکار ميآيد. و در حديثي ميخوانيم: «دايره حکومت و قدرت امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف شرق و غرب عالم را فرا ميگيرد».[15]
4. رشد و تکامل عقول
در روايات آمده است: «اذا قام قائمنا وضع يده علي رؤس العباد فجمع بها عقولهم و کملت به احلامهم». در حکومت جهاني امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف دست خود حضرت که يدالله است بالاي سر انسانها است يا دست خدا بر سر بندگان است که آنهم ممکن است به معناي حقيقي کلمه باشد که خداوند مستقيما دست قدرت خويش را بر سر بندگان مينهد و خردهاي آنان را جمع و متمرکز ميسازد و به کمال بلوغ انساني ميرسند.[16]
5. بسط عدل و داد در ميان مردم
يکي از خصايص بارز رهبري در جامعه مهدوي، بسط عدل و داد است. «ترازوي عدالت را در ميان همهي انسانها مينهد و در سرتاسر جهان هيچ انساني به ديگري ستم نخواهد کرد»[17] و زمين را از عدل و داد پر خواهد کرد، پس از آنکه از ظلم و جور پر شده باشد». طبق روايات شيعي چنين خصلتي تنها به حضرت مهدي عج اختصاص دارد. از امام صادق عليه السلام روايت شده است که فرمودند: «هيچ صنفي از مردم باقي نميماند جز آنکه قبل از قيام قائم به قدرت ميرسد و قادر به بسط عدالت نميشود، تا کسي نگويد اگر به قدرت ميرسيديم عدالت ميورزيديم.»[18]
منبع : سایت مجازی مهدویت
[1] . حجرات، 1؛ احزاب، 36.
[2] . آلعمران: 32 و 132؛ النساء: 59؛ المائدة: 92؛ الأنفال1 و20 و46؛ النور: 54؛ محمد: 33؛ المجادلة:13؛ التغابن: 12.
[3] . يس، 12.
[4] . اسراء، 71.
[5]. تفسير نور الثقلين، ج3، ص: 191.
[6]. افلاطون، جمهور، ترجمه فواد روحاني: تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص 325.
[7]. فارابي، آراء اهل المدينه الفاضله، تحقيق دکتر البير نصري نادر، بيروت، دارالمشرق، 1991، ص 125.
[8]. بوعلى سينا، النجاه، تهران، المكتبه المرتضويه، 1364، ط 2، ص 304.
[9]. اين حديث در منابع شيعي و سني به صورت متواتر ذکر شده است، بحارالأنوار ج : 36 ص : 313؛ سنن ابي داوود، ج 11، ص 353.
[10]. الكافي ج : 1 ص : 180
[11]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص: 273
[12]. بحارالأنوار ج : 51 ص : 60
[13]. بحارالأنوار ج : 52 ص : 340
[14]. تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 212.
[15]. بحارالانوار، ج 51، ص 71.
[16]. الكافي ج : 1 ص : 25
[17]. بحارالانوار؛ ج 52، ص 322.
[18]. همان، ص 244