مدرسه علمیه حضرت زهرا(س) دورود

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

فاطمیه ....سخنرانی استاد انصاریان

03 اسفند 1395 توسط لیریائی

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

خواستهٔ دومی که وجود مبارک حضرت صدیقهٔ کبری، هر روز و بدون تعطیلی از پروردگار مهربان عالم می‌خواستند، این حقیقت بود: «و نجاة المجاهدین و ثوابهم»، خدایا! من از تو، آن حالت باارزش رهایی و آزادی کوشش‌کنندگان در راه تو را درخواست دارم و علاوه‌بر آن پاداشی که برای آنها مقرر فرمودی، پاداشی که هم در دنیا به آنها لطف می‌کنی و هم در آخرت. کلمهٔ مجاهدین در گفتار حضرت، در کتاب خدا -قرآن مجید- آمده است: «فَضَّلَ اَللّٰهُ اَلْمُجٰاهِدِینَ عَلَی اَلْقٰاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً» ﴿النساء، 95﴾، معنای «مجاهدین»، یعنی تلاش‌کنندگان در راه خدا و «قاعدین»، یعنی مردم تنبل، مردم سست، مردم رفاه‌طلب، مردم آسوده‌خواه، مردمی که فقط و فقط به قول امام‌صادق طواف‌کنندهٔ دور شکم و شهوت هستند. بین این دو طایفه، فرق بین حق و باطل است، بین زمین و عرش است، بین نور و ظلمت است؛ تنبلی، سستی، رفاه‌طلبی، استراحت، تاریخ ثابت کرده که انسان را از فیوضات الهیه محروم می‌کند؛ از علم، از عمل، از فهم، از خدمت به خلق، از عبادت، از رحمت خدا، از مقام قرب، از مقام رضای الهی، از مقام لقای پروردگار. لذا بزرگان دین ما یک باب جداگانه‌ای در روایات باز کردند که از رسول خدا و ائمهٔ طاهرین، روایاتی را نقل می‌کنند که پیغمبر و ائمه، ما را از تنبلی و سستی و تن‌پروری و خواب زیاد و استراحت برحذر می‌دارند؛ چون خسارت سنگینی است! گاهی ضرر غیرقابل جبرانی است و این تنبلی، این سستی، یقیناً انسان را در زمرهٔ حیوانات عالم و شکم‌چرانان حیوانی قرار خواهد داد.

من دراین‌زمینه یک آیه برایتان بخوانم: «الذین یأکلون»، «یأکلون»، فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد. آنهایی که کارشان شکم‌چرانی است، اگر هم وسیلهٔ کسب معاش دارند، مغازه دارند، زمین دارند، پاساژ دارند، درآمد دارند، هدفشان آبادکردن شکم است. «اَلَّذِینَ کفَرُوا یتَمَتَّعُونَ وَ یأْکلُونَ»﴿محمد، 12﴾، آنهایی که همه‌اش خوش‌گذران‌اند و در کار خوردن‌ هستند و کار دیگری نمی‌کنند؛ نه عبادتی، نه خدمتی، نه علمی، نه حل مشکل مردمی، نه به داد بیچارگان رسیدنی، اینها پروردگار عالم می‌فرماید: «وَ اَلنّٰارُ مَثْوی لَهُمْ» ﴿محمد، 12﴾، جایگاهشان در قیامت، جهنم است؛ چون دستگیرهٔ نجات برای خودشان نیاوردند! دستگیرهٔ نجات کوشش است، عمل است، فعالیت است، ایمان قلب است، دستگیرهٔ نجات اخلاقِ حسنه است. وقتی دستگیرهٔ نجات ندارند، خب لایق افتادن در عذاب دوزخ هستند؛ بنابراین در قرآن مجید، «مجاهدین» یعنی کوشندگان و زحمتکش‌ها در مقابل تنبلان و از کار فراریان قرار داده شده‌اند. مفرد «مجاهدین»، مجاهد است، یعنی یک فرد کوشش‌کننده و مجاهد از لغت «جهد» گرفته شده است. جهد یعنی فعالیت، یعنی تن به زحمت مثبت‌دادن. وجود مقدس حق که وجودی خیرخواه است، وجودی مصلحت‌خواه بندگانش است، وجودی است که فقط می‌خواهد به بندگانش احسان کند، لطف و مهربانی کند و درهای رحمتش را به روی آنها باز کند، در قرآن مجید به کوشش‌کردن مثبت فرمان داده است: «وَ جٰاهِدُوا فِی اَللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ»﴿الحج، 78﴾، برای خدا آن‌گونه که شایستهٔ خداست، زحمت بکشید و بکوشید، تحمل رنج کنید؛ چون این کوشیدن تجارت عظیمی است.

 در سورهٔ بقره می‌خوانیم: «ان الذین آمنوا»، خود تحصیل ایمان زحمت می‌خواهد یا باید چندسالی بلند شوم قم، نجف، مشهد و در حوزه‌های شهرستان‌ها بروم و معارف الهیه را بخوانم؛ یعنی به خودم زحمت بدهم از هشت صبح بیدار باشم و تا اذان ظهر پیش استاد بخوانم، چهار بعدازظهر هم پیش استاد بخوانم، کتاب‌های مایه‌دار را بخوانم تا خورشید ایمان، با کمک عقلم، با کمک فطرتم، با کمک علم در وجود من طلوع کند و تمام باطن من را غرق نور کند. «و هاجروا»، و آن مؤمنانی که اهل هجرت هستند، دو نوع هجرت دارند: یک هجرت از شهر خودشان برای اهداف مثبت به مناطق دیگر و یک هجرت از همهٔ گناهان به‌سوی عمل صالح که این هجرت، بالاترین هجرت است. رسول خدا روی منبر به مردم رو کردند و سه‌تا سؤال کردند و فرمودند: «من المؤمن؟»، به‌نظر شما مؤمن کیست؟ ادب کردند و به پیغمبر گفتند: خدا و رسولش می‌دانند مؤمن واقعی کیست. خودتان جواب این سؤال را بدهید. پیغمبر فرمودند: «المؤمن»، ببینید برادرانم! خواهرانم! جوانان عزیزم! فرهنگی در کرهٔ زمین با این حرف‌ها داریم؟ اگر داریم، شما که اهل مطالعه‌اید، تا فردا شب یک نمونه‌اش را بیاورید! مؤمن واقعی کیست. پیغمبر خودشان جواب دادند: «المؤمن من ائتمنه المؤمنون علی انفسهم و اموالهم»، مؤمن در ملت، انسانی است که تمام مردم نسبت به جان و مالشان از او در امنیت باشند؛ یعنی یقین داشته باشند که این آدم، آن آدم، این مرد، این زن، این کاسب، این معلم، این اداری، این معاون، این وزیر، این وکیل، ابداً قصد زخم‌زدن به جان و مال آنها را ندارد، قصدش را ندارد و در امان‌اند و در ایمنی به‌سر می‌برند.

یک‌روزی مرحوم علامهٔ جعفری، صاحب حدود هفتادتا تألیف که همهٔ گروه‌ها در ایران قبولش داشتند، به من زنگ زد و گفت: دلم گرفته است! گفتم: استاد کجایی؟ گفت: خانه‌ام! گفتم: ماشین دنبالتان می‌فرستم، یکی- دو ساعتی تشریف بیاورید! من به دوستانم هم می‌گویم بیایند، یک مقدار مجلس حالی باشد و خنده‌ای باشد، گریه‌ای بشود تا شما غم و غصه‌تان برطرف شود. گفت: بفرست. خیلی انسان اهل خدا و متواضعی بود و آمد. پیش از اینکه همهٔ دوستان بیایند، گفت: من یک داستان برایت تعریف کنم تا حالا بقیه برسند، وقت نگذرد و بیهوده تلف نشود. گفت: چندسال پیش در تبریز -محل ولادتم- بودم، یک پیرمرد با صفای متدینی که از دوستان پدرم بود، پیش من آمد و گفت: استاد می‌خواهم یک شام دعوتت کنم، می‌آیی؟ گفتم: بله می‌آیم! رفتم، یک حیاط قدیمی داشت که حدود هزار متر پر از درخت بود و یک حوض آبِ تابستان بود. کنار پنجرهٔ مشرف به حیاط نشسته بودیم، گفت: استاد یک نگاه به این حیاط بینداز، نگاه کردم! یک سکوی چهارگوش کوتاه در حیاط بود. گفت: یک شب در این برف سنگین تبریز، من متوجه حرکت یک موجودی از پشت شیشهٔ این پنجره شدم، دقت کردم و دیدم که یک گرگ است، آمده و روی این سکو رفته، در این برف سنگین چمباتمه زده است. شکمش را نگاه کردم، دیدم حامله است. بلند شدم و یک غذای مناسبی که سیرش کند، با ظرف آب برداشتم و بردم و جلویش گذاشتم، بدون اینکه بترسم به من حمله کند؛ چون یک آرامشی در چهرهٔ گرگ مشاهده می‌شد. غذا را خورد، آبش را خورد. صبح آمدم و یک سایبان برایش درست کردم که زیر باران و برف نماند. سه-چهارماه صبح و غروب برای او غذا بردم، آب بردم، تا سه‌تا بچه گرگ زایید. غذا و آب را اضافه کردم، برای بچه‌ها شیر هم می‌بردم، غیر اینکه شیر مادر را می‌خوردند. بچه‌ها چهار- پنج ماهه شدند و دیگر برای خودشان استقلال پیدا کردند و قدرت پیدا کردند. من گوشهٔ حیاط یک آغلی درست کرده بودم و ده-بیست‌تا گوسفند آنجا زیر سقف گلی بودند. خب، غذای این گرگ و بچه‌هایش را که می‌بردم، یونجه و جو هم برای گوسفندها می‌بردم. یک‌روز ده صبح، یک‌دانه از این بچه گرگ‌ها به یک برهٔ من حمله کرد، و گلوی بره را پاره کرد و خون بره ریخت و در حدی که سیر شود، گوشت این بره را خورد، بقیهٔ لاشه را رها کرد که من رسیدم. خواستم غذا و آب ببرم، دیدم این گرگ، آن بچه‌ای که برهٔ من را پاره کرده بود، حسابی کتک زد و بعد هم آن بچه و دوتا بچه‌اش را برداشت و از خانهٔ من رفت و دیگر نیامد! تا بهار که گوسفندان زاییدند، یک‌روزی صبح نشسته بودم که دیدم گرگ مادر، یک‌دانه بره برداشته و آورده و جای آن بره گذاشت. حالا می‌خواهم از شما استاد سؤال کنم که این بره را من بزرگش کردم، حرام است یا حلال است؟ چه‌کارش کنم؟ یعنی مؤمن برای یک گوسفندی که نمی‌داند مال کیست و دغدغه دارد، از عالِم سؤال می‌کند: چه‌کارش کنم؟ صاحبش را از کجا پیدا کنم؟ به جای صاحبش قیمت پول بره را رد مظالم بدهم؟ چه باید بکنم؟ گرگی که نمک یکی را خورده، بچه‌اش را کیفر می‌دهد که چرا به مال آن که نمکش را خوردیم، ضربه زدی؟ صاحب‌خانه اضطراب دارد که من با این بره چه‌کار کنم؟ در قیامت جواب خدا را چه بدهم، چون پیداکردن صاحبش مشکل است! این مؤمن است! این مؤمن است!

«المؤمن من ائتمنه المؤمنون من انفسهم و اموالهم»، مؤمن کارگاه توحید ایمنی و امنیت برای مردم است. از دوتا مؤمنی که خودم شاهدشان بودم، برایتان حرف بزنم: یک مؤمن در تهران و یک مؤمن در همدان. من پانزده‌سال در ایام شعبان، در همدان منبر می‌رفتم. صاحبخانه‌ای که ده‌شب خانه‌اش بودم، شغلش بارفروشی در میدان همدان بود و با همسایه‌اش شریک بود. سی‌سال این دوتا شریک بودند. یک‌دانه از شریک‌ها زودتر ازدنیا رفت، تا ده‌سال، سال به سال، هم خرج خانهٔ شریکش را می‌داد و هم آخر سال که حساب می‌کرد، سود سالانه را نصف می‌کرد و در خانهٔ شریکش می‌داد. بچه‌های شریکش که بزرگ شدند، دختر و پسر اینها را آورد، نشاند و گفت: طبق این دفترها، سرمایهٔ شرکتی من و پدرتان به این مقدار است. من یک مقدار پیر شدم و نسبت به سهم شرکت پدرتان دغدغه دارم که نکند بمیرم و کسی نتواند مثل خودم جداسازی کند. شما اجازه می‌دهید من سهم کامل شرکت پدرتان را به شما بدهم؟ گفتند: هر جوری میلتان است! سهم را نصف کامل کرد و به آن خانواده داد. تا زمانی که زنده بود -حدود ده سال دیگر بعد از تقسیم سهم بود-، هر سال که دیگر کسبش مستقل بود، منافع یکسال را نصف می‌کرد و نقد در خانهٔ شریکش می‌آورد. خانم شریکش و بچه‌هایش گفتند: شما که کل حق ما را دادید و بدهی به ما ندارید! فرمود: من با مرد شما نان و نمک خورده بودم، مؤمن باید جوانمرد و با مروت باشد. من لقمهٔ خودم برایم که مستقل شده، از گلویم پایین نمی‌رود! نصفش را باید به شما بدهم. این یکی! این مؤمن!

غیرمؤمن چه‌کاره است؟ می‌دزدد، می‌برد، می‌خورد، غارت می‌کند و دلش هم نمی‌سوزد؛ اگر طرف مقابلش با بچه‌هایش به خاک سیاه هم بنشینند، دلش نمی‌سوزد؛ اگر به‌خاطر بدهکاری‌اش زندان هم برود، دلش نمی‌سوزد. غیرمؤمن یعنی حیوان؛ یعنی درنده؛ یعنی بدتر از آن گرگ که به‌جای بره‌ای که بچه‌اش کشت، رفت بره آورد؛ غیرمؤمن در صف فرعونیان و یزیدیان و نمرودیان و امویان و عباسیان است. آقاشیخ! بترس از اینکه فردای قیامت، تو را جزء امویان و عباسیان و قارونیان و نمرودیان دستگیرت کنند و احدی هم نتواند به دادت برسد.

یکی هم در تهران و در خیابان ناصرخسرو، طرف بازار توپخانه دیدم. دو نفر بودند که واسطهٔ جنس‌های الکتریکی بودند. می‌رفتند و برای تاجرها، برای کاسب‌ها جنس می‌خریدند و پنج‌شنبه به پنج‌شنبه بعدازظهر می‌آمدند، پول دلالی‌هایشان را می‌گرفتند، نمی‌شمردند و روی هم می‌ریختند، قاطی می‌کردند، نصف می‌کردند، نصف را این دلال برمی‌داشت و نصف را آن دلال. یک‌دانه از این واسطه‌ها ازدنیا رفت، دومی پانزده‌سال زنده بود که من می‌دیدمش. این پنج‌شنبه‌ها که از تاجرها دلالی می‌گرفت، خودش بود و دیگر آن شریکش مُرده بود و سرمایه‌ای که نگذاشته بود! دلالی‌ها را که می‌گرفت، نصف می‌کرد و نصفش را از بازار به خانی‌آباد در منزل شریکش می‌رفت و به خانهٔ شریکش می‌داد و می‌رفت. این مؤمن! «المؤمن من ائتمنه المؤمنون علی انفسهم و اموالهم».

 سؤال دوم: «من المسلم؟»، حالا یک درجه پایین‌تر از مؤمن! مردم، مسلمان کیست؟ گفتند: خدا و رسولش می‌دانند که مسلمان کیست. این چقدر قاعدهٔ عالیی است! عجب اسلامی! عجب فرهنگی! عجب دینی! گفتند: خدا و پیغمبر می‌داند که مسلمان کیست. پیغمبر جواب دادند: «المسلم من سلم المسلمون»، مسلمان کسی است که کل مسلمانان مملکت در یک مملکتی که زندگی می‌کند و 75میلیون جمعیت مثل ایران دارد، «المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه»، مسلمان کسی است که یکبار دستش به مسلمانی -نه به مالش، نه به آبرویش، نه به ناموسش- خیانت نمی‌کند و مسلمان کسی است که تمام مردم از شرّ زبان او سالم هستند، غیبت نمی‌کند، تهمت نمی‌زند، تحقیر نمی‌کند، آبرو نمی‌برد و این مسلمان است!

سؤال سوم: «من المهاجر؟»، که در آیهٔ شریفهٔ «الذین آمنوا و الذین هاجروا» بود، مهاجر کیست؟ گفتند: خدا و پیغمبر می‌دانند. چقدر زیبا جواب داده است! پیغمبر فرمودند: «المهاجر عن هجر السیئات»، مهاجر کسی است که پشت به همهٔ بدی‌ها بکند و به‌طرف شهر خوبی‌ها حرکت کند. «و الذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله»، و آنهایی که در راه خدا زحمت می‌کشند، زحمت علمی، زحمت خدماتی، زحمت عبادت، زحمت فکردادن، زحمت راهنمایی‌کردن، «أُولٰئِک یرْجُونَ رَحْمَتَ اَللّٰهِ» ﴿البقرة، 218﴾، رحمت پروردگار ویژهٔ این مؤمنان و مهاجران و مجاهدان است؛ یعنی دیگران از این رحمت بی بهره‌اند: «إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ» ﴿البقرة، 218﴾.

از منبر پایین آمدم، نمی‌دانستم امواج این منبر چه‌کار کرده است؛ یعنی امواج قرآن و روایات، ما که موجی نداریم! ما مُردهٔ دست خدا و ابزار دست پروردگار هستیم که با چرخاندن زبان ما، دینش را به مردم می‌رساند. ماه رمضان تمام شد، مشهد رفتم. این را از من یاد نگیرید و به من کاری نداشته باشید! حدود چهل‌سال است وارد حرم حضرت رضا نشده‌ام؛ چون خودم را لایق ورود به آن حریم نمی‌دانم و خجالت می‌کشم! می‌گویم اینجا باید یک کسی برود که «لاٰ یمَسُّهُ إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ» ﴿الواقعة، 79﴾، پشت دیوار حرم می‌نشینم که رویم به‌طرف دیوار است، عمامه‌ام را برمی‌دارم و زیر عبا می‌گذارم و عبا را روی صورتم می‌کشم، سرم پایین است و زیارتم را می‌خوانم و بعد گناهان گذشته و اشتباهات و تلف‌کردن عمرم، با دل سیر گریه می‌کنم و بلند می‌شوم. نمی‌خواهم من را کسی در آن حال ببیند؛ چون مردم گاهی بی‌توجه‌اند و یک‌مرتبه می‌آیند و می‌گویند آقا، التماس دعا! و سیم را قطع می‌کنند. دیگر آدم نمی‌تواند آن عشق را با حضرت رضا ادامه بدهد. چرا در حرم خدا و ابی‌عبدالله و حضرت رضا که خودمان را راه داده‌اند و حرفمان را گوش می‌دهند، به دیگری التماس دعا بگوییم؟ امام که صدایمان را می‌شنود و خودمان را هم که می‌بیند، «اشهد انک تسمع کلامی و تشهد مقامی»، برای چه التماس دعا؟ خب به خود حضرت بگو!

«مهاجر مجاهد»، این دوتا گاهی با هم جمع می‌شوند. جهاد و هجرت بعد از ایمان! در اوج خواندن دعای بعد از زیارت حضرت رضا بودم که از نخبه دعاهای شیعه است. هیچ‌کدام از ائمه و پیغمبر بعد از زیارتشان، این دعای بعد از زیارت حضرت رضا را ندارند. یک دعای بی‌نمونه‌ای است! دعایش شراب پروردگار است، این دعا «سقاهم ربهم شرابا طهورا»، عقل و جان را مست می‌کند. یادتان باشد هر وقت رفتید، این دعا را بخوانید و تا می‌توانید کنارش گریه کنید!

 من سرم در عبایم است، عمامه هم ندارم و سرم پایین است، به این دعا وصل هستم و دارم گریه می‌کنم. یک نفر که ندیدمش، خم شد و گفت: آقا می‌دانم سیمت را دارم می‌برّم، اما دعایت که تمام شد، من این طرف نشسته‌ام و شش-هفت دقیقه با تو کار دارم، منتظرم! دعایم تمام شد، برگشتم و دیدم یک روحانی است که چهرهٔ خیلی نورانی دارد. گفت: بلند شو بیا! یک گوشهٔ خلوت رفتم، گفت: اگر در محضر امام هشتم نبودیم، تمام لباس‌هایم را درمی‌آوردم تا من را ببینی. از پشت گردن و جلوی گردن تا پشت قوزک پا تا روی مچ، همهٔ بدنم خالکوبی است! بخشی از شاهنامه را من روی بدنم خالکوبی کردم، رستم دارم، سهراب دارم، دیو دارم، زال دارم، کیکاووس دارم، تخت دارم، زنان شاهنامه را دارم و قابل علاج هم نیست! این مال بدنم است! گفت: همین یکبار هم من را می‌بینی و دیگر هم نمی‌بینی و من هم دیگر سراغت نمی‌آیم! فقط یک سفارش می‌خواهم جلوی حضرت رضا به تو بکنم. به این حضرت رضا سفارش من را گوش بده و قبول کن! گفتم: بگو! گفت: من با یک نفر شغلم دزدی بود و حرفه‌ای هم بودم. هیچ خانه‌ای و صندوقی را در تهران نزدیم که گیر بیفتیم! گفت یک روز صبح به یک منطقه‌ای در خیابان ری در یک کوچه آمدیم و بررسی کردیم، یک خانه را درنظر گرفتیم تا شب برویم و خالی کنیم! خب کی باید برویم خالی کنیم؟ یک نصف شب! گفت: ساعت یک از میدان شوش بالا آمدیم، کنار میدان قیام و پل ری که رسیدیم، دیدیم دیوار به دیوار در خیابان جمعیت نشسته و راهِ رفتن نیست. به رفیقم گفتم: چه‌کار کنیم؟ گفت: اگر بخواهیم برویم و از سرچشمه در خیابان برگردیم، اینجا که تا چشم کار می‌کند، جمعیت نشسته و نمی‌توانیم. به یکی گفتم: چه خبر است؟ خب، آخر ما دزد بودیم و این حرف‌ها را نمی‌دانستیم! گفت: شب احیاست. گفتم: شب احیا چیست؟ گفت: شبی است که مردم بیدارند، می‌آیند دعا می‌خوانند، توبه می‌کنند و قرآن سر می‌گیرند. گفتم: چه شبی است؟ گفتند: شب بیست‌ویکم و شب امیرالمؤمنین است. به رفیقم گفتم: ما که تا حالا احیا ندیدیم، بنشینیم و ببینیم احیا چه‌چیزی هست! گفت: من شما را هم ندیده بودم و نمی‌شناختم، ولی پرسیدم چه کسی دارد احیا می‌گیرد؟ اسمت را گفتند. گفت: ما تا آخر احیا نشستیم، من و رفیقم تا می‌توانستیم گریه کردیم! احیا تمام شد و فردا هم بیست‌ویکم تعطیل است، به رفیقم گفتم: صبح، صبح هجرت و وای از این هجرت و کوشش و جهد و تنبلی‌نداشتن! حضرت زهرا خیلی سرمایه از خدا خواسته است: «نجاة المجاهدین و ثوابه»! گفت: احیا تمام شد، با رفیقم بلند شدیم و راه افتادیم. گفتم: رفیق! فردا انگار تعطیل عمومی است. گفت: آره! گفتم: من می‌خواهم قم بروم و طلبه بشوم، می‌آیی؟ گفت: فکر نمی‌کنم من روحیهٔ طلبه‌شدن داشته باشم! طلبه نمی‌آیم بشوم، ولی توبه کردم که دیگر دزدی نکنم. و من گفتم: فردا با اینکه تعطیل است، قم می‌روم. گفت: به قم رفتم و بعد از آن احیا، نه‌سال یا ده‌سال در قم بودم، تمام درس‌هایی را که خواندم، نمره‌ام بیست است. بعد لباس پوشیدم و الآن هم یک منبری موفق هستم. حرف‌هایمان اثر دارد! حالا آنچه می‌خواهم در محضر امام هشتم به تو بگویم، ما که زحمت حسابی کشیدیم و یک آخوند باسواد شدیم، ما که از گناه و تهران هجرت کردیم، من تو را نمی‌دیدم و نمی‌خواستم هم ببینم! خجالت می‌کشیدم بیایم خودم را معرفی کنم، اما اینجا دیدم جای خجالت نیست. درخواستم این است: تو را به این حضرت رضا و به مادرش صدیقهٔ کبری قسم می‌دهم تا نفس داری، منبرت را ترک نکن! گفتم: چشم. کوشش، تنبلی‌نکردن، دیر نیست و هیچ دیر نیست! جوان‌ها خودتان را در چهارچوب کوشش مثبت قرار بدهید که خیلی سود دارد و بالاترین تجارت است! از گناهانی که با آن درگیر هستید، هجرت کنید و بیایید با خدا و انبیا و ائمه و قرآن ملاقات کنید. خودتان را از طریق این تلفن همراهتان به کثیف‌ترین مراکز دنیا وصل نکنید! بیایید خودتان را به پاک‌ترین امور وصل کنید، سودش را می‌بینید! رفاقت با خدا، ارتباط با انبیا، ارتباط با ائمه، ارتباط با قرآن و الله، گِل وجود ما را به گُل بهشت تبدیل می‌کند، والله!

منبع:.erfan.ir

 

 نظر دهید »

معرفی کتاب ( انسان 250 ساله)

02 اسفند 1395 توسط لیریائی

 

 

 

                                                                     

عنوان کتاب عیناً برگرفته از کلام مقام معظم رهبری است و بیانگر نوع نگاه ایشان به زندگی سیاسی‌ـ‌ مبارزاتی ائمه علیهم‌السلام است. علت این نام‌گذاری بر روی زندگی ائمه، در مقدمه کتاب به تفصیل از بیانات ایشان آورده شده است؛ که توصیه می‌شود با مطالعه این مقدمه پیش از مطالعه فصل‌های اصلی کتاب، درک کامل‌تری نسبت به معنا و مفهوم مترقّیِ انسان 250 ساله به‌دست آورده و از محتوای کتاب بیشتر بهره‌مند شوید؛ اِن‌‌شاءالله.  

فصول کتاب و توضیح مختصر

این کتاب شامل هفده فصل است که نحوه چینش عناوین فصل‌ها، به‌صورت ترتیبِ تاریخی زندگی ائمه از دوران پیامبر اعظم تا دوره امام جواد، امام هادی و امام عسکری می‌باشد؛ که بیانات مقام معظم رهبری درباره این سه امام بزرگوار در یک فصل ارائه شده است. در اولین فصل مروری گذرا بر زندگی سیاسی پیامبر اسلام شده؛ که توجه به وقایع این دوران به‌عنوانِ آینه‌ای تمام‌نما از کل زندگی ائمه و میزان و ملاکی برای شناخت حرکت جریان اصیل اسلام طی 250 سال، در ابتدا ضروری می‌نماید. سه فصل از این کتاب، تبیین‌کننده شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه اسلامی به‌ویژه پس از حادثه عاشورا تا دوره امامت امام صادق است. اطلاع از این شرایط، به درک بهتر حرکت انسان 250 ساله در این برهه زمانی حساس کمک فراوانی می‌کند.

به‌طور کلی مطالب این کتاب برگرفته از سخنرانی‌ها و متون دست‌نویس مقام معظم رهبری است، لذا متن کتاب در بخش‌هایی که به‌طور مستقیم از قلم معظم‌‎له استفاده شده، نسبت به سایر بخش‌ها که بیانات شفاهی ایشان است، مستلزم تأمل بیشتری از سوی خواننده محترم است. همچنین به دلیل آنکه مطالب دست‌نویس مستقیماً برآمده از قلم مبارک معظم‌له است، حفظ اصول نگارشی و ویرایشی آنها مورد توجه مرکز صهـبا بوده و خواننده محترم در مطالعه این بخش از مطالب کتاب، دستورِ ویرایشی متفاوتی را نسبت به سایر متون مشاهده می‌کند. از آن جمله می‌توان به پاراگراف‌بندی‌های متفاوت، علائم اختصاری احترام به ائمه همچون (ع)، (ص) و (س) و مطالب داخل پرانتز اشاره کرد. به‌علاوه، پاورقی‌های متون دست‌نویس که مستقیماً به اصل سند مربوط بوده‌ است، در انتها با ذکر عبارت (نویسنده) مشخص شده‌اند. این نکته در زمینه مطالبی که از کتاب پیشوای صادق و مجله پاسدار اسلام آورده شده‌اند، قابل مشاهده است.

 


به منظور حفظ ارتباط محتواییِ مطالب کتاب، در مواردی بسیار محدود، مطالبی که مربوط به وقایع خاصی از دوران معاصر بودند و یا ارتباط مستقیم با زمینه‌ای که در آن آورده شده‌اند نداشتند، یا  حذف گردیدند و یا در صورت مرتبط بودن با بخشی دیگر، به قسمت مربوطه انتقال یافته‌اند. این موارد با علامت (..) مشخص شده است.

 


در خلال متن، آیات و روایات متعددی مشاهده می‌شود که عبارات عربی آنها توسط مقام معظم رهبری آورده شده است؛ به نظر می‌رسد در پس تأکیدی که تعمّداً از سوی معظم‌له در بیان عبارات عربی ـ با توجه به زمان محدود یک جلسه سخنرانی ‌ـ مشاهده می‌شود، مقصودی ارزشمند نهفته است و آن اهتمام بیشترِ مخاطبان بر اُنس با زبان فصیح و بلیغ عربی است. آشنایی هر چه بیشتر با این زبان، منجر به بهره‌مندی کامل‌تری از هدایت قرآن کریم و روایات معصومین خواهد شد.

 


 

محتوای کتاب “انسان 250 ساله” به دنبال انتقال مفهومی متعالی از مسیر و مقصد زندگی مجاهدانه ائمه است و از این رو بیش از آنکه یک کتاب تاریخیِ صِرف باشد، یک فراتحلیلِ تاریخی است؛ که به‌جای شرح و تفصیل وقایع زندگی ائمه، نگاهی کل‌گرا به زندگی هریک از معصومین با توجه به بستر تاریخی دوره مربوطه و در راستای مقصود واحدی که همه این بزرگواران دنبال می‌کردند ارائه می‌دهد. لذا آشنایی هرچه بیشتر خوانندگان محترم با تاریخ زندگی ائمه، تنفس در فضای انسان 250 ساله را دلنشین‌تر می‌کند.

 


در پایان ذکر این نکته قابل توجه است که حجم مطالب بیان شده توسط مقام معظم رهبری درباره ابعاد مختلف زندگی ائمه، به‌ویژه درباره زندگی پیامبر اکرم، امیرالمؤمنین و امام حسین، همچنین در زمینه سیره فردیِ هر یک از معصومین، بسیار بیش از این مقداری است که در قالب کتاب “انسان 250 ساله” به چاپ رسیده است. از این رو، این کتاب می‌تواند دیباچه‌ای مفید برای ورود به معارف ناب زندگی ائمه معصومین در بیانات مقام معظم رهبری باشد.

 


پس از مطالعه کتاب “انسان 250 ساله” شاید از خود بپرسید: آخر چگونه ممکن است کسی که تا این حد در زندگی‌اش مشغول فعالیت‌های سیاسی بوده ـ از جمله مبارزات گسترده پیش از انقلاب و عهده‌داری مهمترین مسؤولیت‌های عهده داری مهمترین مسئولیت های کشور، پس از انقلاب ‌ـ بتواند با این ظرافت و دقت، در تاریخ زندگی ائمه تحقیق و تفحص کرده باشد؟ شاید تحقق نسبی این امر برای یک انسان معمولی طی سالیان طولانی مطالعه و تحقیق در منابع گوناگون و فراغت از بسیاری فعالیت‌های بزرگ و کوچک ممکن باشد. اما پاسخ به این سؤال بدون در نظر گرفتن ظرایف امر پروردگار در استمرار ولایت خود، ممکن نیست.

 


آنچه در سایه انتصاب الهی، نصیب نایب امام عصرعجّل الله فرجه شده و ایشان را میراث‌بر انبیاء و اولیاء در عصر غیبت کرده است، نه صرفاً کوششی علمی بر منابع کثیر و متعدد بوده، بلکه مجاهدت خستگی‌ناپذیر در پیرویِ عملی از سیره نیاکان خود در همه شئون زندگی بوده است. و ثمره تداوم این شجره طیّبه ـ ولایت الهی ‌ـ نه استادی توانا و دانشمند در رشته تاریخ، بلکه ایشان را چشمه جوشان حکمتی قرار داده، که یک تراوش آن، “انسان 250 ساله” است.

 

 طرح درس کتاب انسان250ساله

کتاب انسان250ساله را نمی‌توان مثل یک کتاب قصه خواند و از آن رد شد. الگوی زندگی ائمه اطهار، در ذهن مقام معظم رهبری، یک الگوی منسجم، طرح‌دار، روال‌دار و مرتب است. بررسی زندگی یکپارچه‌‌ی انسانی که 250 سال با یک ایدئولوژی و جهان‌بینی اما با تاکتیک‌های مختلف زندگی کرده، نیازمند داشتن یک الگوی مناسب است. اگر این الگو را نداشته باشیم، حداکثر بهره‌ی ما از این معارف و از این بیانات و از این کتاب، در حد آگاهی از چند اتفاق تاریخی در زندگی ائمه باقی خواهد ماند.

برای درک درست زندگی سیاسی مبارزاتی هر کدام از ائمه و نسبت آن با دیگر ائمه، باید یک نگاه جامع داشته باشیم. حالا اگر بخواهیم، کتاب «انسان 250 ساله» را به‌عنوان تاریخ زندگی ائمه به جمعی از دانش‌آموزان یا دانشجویان تدریس کنیم چه؟ مگر ما نمی‌گوییم که کل ائمه مثل یک انسان‌اند، پس اگر خواستیم برای گروهی مثلاً زندگی امام سجادعلیه‌السلام را درس بدهیم چگونه باید درس بدهیم تا هم زندگی ایشان درست درک شود و هم نسبت دوره‌ی زندگی ایشان با دیگر ائمه فهم شود؟

در این چند دوره‌ای که به لطف خدا در پایگاه‌های فرهنگی بشاگرد، این کتاب برای دبیرستانی‌ها و جوانان تدریس شد، الگویی برای تدریس زندگی ائمه طراحی و اولین بار در اردوی تابستان 91 ارائه شد.

الگوی تدریس زندگی امام سجادعلیه‌السلام در ادامه آمده است. باید دقت داشت که این روش تدریس می‌تواند برای دیگر ائمه نیز اجرایی شود.

 

منبع  : markazvaresin

 نظر دهید »

حضرت زهرا (علیها السلام ) اساس شجره طیبه

02 اسفند 1395 توسط لیریائی

اعوذ باالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِکرِهِ وَ سَبَباً لِلْمَزِیدِ مِنْ فَضْلِهِ وَ دَلِیلًا عَلَى آلَائِهِ وَ عَظَمَتِهِ

ثم الصلاه و السلام علی حبیبه و خیرته ابی القاسم المصطفی محمد

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجّل فرجهم.

عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیه اللهِ فِی الأرَضین

قال الله تبارک تعالی یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقین

ایام فاطمیه ایام شهادت صدیقه طاهره زهرای مرضیه ام ابیها علیها افضل التّحیّه والثّناء است

درباره ی شخصیت زهرا (سلام الله علیها)سخن گفتن  از خود مشکل است،مگر اینکه انسان از قول معصومین (علیهم السلام)و از آیاتی که مصداق و تعبیرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) است ،سخن بگوییم،چون کسی که اول شخصیت جهان اسلام یعنی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را مدح کرده و می فرماید:«احب الناس و اعز الناس الی فاطمه »محبوب ترین آدم و عزیز ترین آدم در این عالم پیش من،زهرای مرضیه (سلام الله علیها)،کسی که با ائمه ی معصومین(علیهم السلام) در آیه ی مباهله مشترک است،در آیه ی تطهیر مشترک است،کسی که باطن آیه ی نور است،باطن سوره ی قدر است،حقیقت شجره ی طیبه است،چطور می شود راجع این شخصیت سخن گفت؟! اگر اهل بیت ما تشریح شدن به شجریه ی طیبه « مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرهٍ طَیِّبَهٍ »خب اساس این شجره طیبه حضرت زهرا(سلام الله علیها)است،اگر شریح شدن در آیه ی نور به نور ،حقیقت این نور حضرت زهرا(سلام الله علیها)است،اگر آیه ی تطهیر مطرح است،حدیث کسا مطرح است،حقیقت آیه ی تطهیر و حدیث کسا و داستان کسا،حضرت زهرا(سلام الله علیها)است،فلذا سخن گفتن درباره ی حضرت زهرا(سلام الله علیها)مشکل است،کسی که ائمه ی معصومین(عیلهم السلام) به وجودش افتخار می کنند،حضرت مهدی (ارواحنا فداه) اورا الگوی خودش می داند،می گوید:مادرم الگوی من است؛امام عسگری(علیه السلام) می فرماید:ما حجت خدا برشما هستیم ولی مادرم حجت خداست برما،یعنی خود ما اهل بیت در واقع یک همچنین جایگاهی برای حضرت زهرا(سلام الله علیها)قائل هستیم،من یک وقتی در روایتی دیدم،حتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)وقتی می خواست یک حکم شرعی بیان بکند،مثلا فلان چیز حلال است،فلان چیز حرام است،گاهی خطاب می کرد به فاطمه زهرا(سلام الله علیها)دخترش،می فرمود: «یا حَبیبَهَ أَبیها کُلُّ مُسْکِر حَرامٌ»می خواهد حکم یک حرام را بگوید،مثلا شراب حرام است یا هر مسکری حرام است،مخاطبش را فاطمه زهرا(سلام الله علیها)قرار می داد،دخترم،حبیبه من،این حکم شرعی برای مردم این است.

این نشان دهنده این است که حتی پیامبرگرامی اسلام(صلی الله علیه و آله)در تبیین احکام ،در تبیین مسائل دینی،گاهی خطابش را به حضرت زهرا(سلام الله علیها)می کرد،برای اینکه اهمیت مطلب را نشان بدهد،خب درباره ی این شخصیت طبیعتا سخن گفتن مشکل است،گرچه دشمنان خیلی تلاش کردند نام ایشان مطرح نشود،اما حتی مخالفینش درباره اش کتاب نوشتند،حتی غیر شیعیان درباره اش قلم زدند و آثاری را نوشتند،برادران عزیز و خواهران محترم،من در این حرم با برکت و حرم قافله ی ثانی فاطمه ی معصوم(سلام الله علیها)می خواهم راجع به یک محور در زندگی حضرت زهرا(سلام الله علیها)چند جمله ای صحبت بکنم،ان شاالله روزهای بعدهم در محور های دیگر.

محور مورد بحث من امروز،انتخاب های حضرت زهرا(سلام الله علیها)است،چه انتخاب هایی حضرت زهرا(سلام الله علیها)کرد.آدم در زندگی اش انتخاب زیاد دارد،مثلا می خواهد درس بخواند،یک رشته ای انتخاب می کند،می خواهد ازدواج بکند،همسر انتخاب می کند،می خواهد خانه بخرد،زمین و محلی را انتخاب می کند،رفیق انتخاب می کند،ماشین انتخاب می کند،از همه مهم تر دین انتخاب می کند،چطور در زندگی اش برنامه ریزی بکند،ماها دائما در زندگیمان انتخاب است،من امروز می خواهم راجع به انتخاب های حضرت زهرا(سلام الله علیها)صحبت بکنم،قرآن کریم می فرماید:بعضی ها ملاک انتخابشان دنیا است،« بل توثرون الحیاه الدنیا »هر کجا آن دیگ به نفعشان بجوشد آن را انتخاب می کنند« و الاخره خیر و ابقی »بعضی ها این طور هستند،دائما دنبال ملاک دنیایی هستند،ولی بعضی ها نه« و یوثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه »این ها خدا ملاک انتخابشان می باشد،آگاهی و معرفت ملاک انتخابشان می باشد،بگذارید یک مقدار واضح تر بگویم:خیلی از اوقات انسان در انتخاب هایش اشتباه می کند،یعنی یک سرآبی را آب فکر می کند،صنم را صمد فکر می کند،خیلی ها در دنیا این طور هستند،آنکه امروز در قرآن مقابل بت خم می شود،بودائی است،هندو است،خب این میل به پرستش دارد،منتهی اشتباها رفته جلوی بت خم می شود،جلوی حیوان خم می شود،جلوی شخص خم می شود،آن کسی که به دنبال سرآب می رود،آب می خواهد منتهی اشتباهی می رود دنبال سرآب،این خیلی مهم است که افراد در انتخاب ها ،قرآن کریم هم می فرماید« قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا»بعضی ها در زندگی دنیاییشان تلاش می کنند اما یک عمری برعکس می روند،سیرشان سر نزولی است صعودی نیست،تنزل دارند،ترقی ندارند،سقوط دارند،صعود ندارند،عقب گرد دارند،پیشرفت ندارند،خیلی از اوقات آدم ها اشتباه می کنند،من یک حدیثی برایتان بخوانم خیلی قشنگ است،حدیث قدسی است،خدای تبارک و تعالی می فرماید:(البته این حدیث نیاز است مفصل رویش بحث شود ولی من به اشاره از کنارش رد می شوم)،من شش چیز را شش جا گذاشته ام ،اما مردم اشتباهی می روند جای دیگری دنبالش می گردند،ببین آقا اگر به شما بگویند یک گنجی مثلا زیر این زمین است،شما یک متر آن طرف تر،نه اصلا نیم متر آن طرف را بکنی پیدایش نمی کنی،اگر گفتند این جا آب دارد بکنی به آب می رسی،شما دو متر آن طرف را بکنی به آب نمی رسی،اگر گفتند آقا  این سوال جوابش این گزینه را بزنی درست است،یک اشتباه بزنی خراب می شود،این خیلی مهم است ،خدا می فرماید:من شش چیز را شش جا گذاشته ام،خودش می فرماید:یا موسی «سته اشیاء وضعتها فی سته مواضع»،شش چیز من خدا،شش جا برایش مشخص کرده ام،اما مردم اشتباهی جاهای دیگر دنبالشان می گردند،حالا من این ها را برای شما بشمارم بعد بیام دنبال حدیث بحث حضرت زهرا(سلام الله علیها):

۱٫« إنّی وَضَعْتُ الرَّاحَهَ فِی الْجَنَّهِ وَ هُمْ یَطْلُبُونَهَا فِی الدُّنْیَا »موسی مردم راحتی می خواهند،من راحتی را در بهشت قرار داده ام،ولی این ها در دنیا دنبالش می گردند،اصلا نمی شود،دنیا دار راحتی نیست،تا می آیی بگی جوان هستی،ریش هایت سفید می شود،تا می آیی بگی سلامت،مریض می شوی،اصلا شما یک آدم بی درد در این عالم پیدا کن،اگر پول داراست،می گوید نمی توانم بخورم مرض قند دارم،اگر سالم است،می گوید ندارم بخورم(پول ندارم)،درهم داران عالم را گفت کرم نیست / کرم داران عالم را درهم نیست،اگر همه چیز بهش داده است،اولاد نداده،

اگر اولاد دارد،اولادش مشکل دارد؛اصلا بگردید در زندگی مردم یک بی درد بی درد پیدا کنید،اصلا نمی شود،« الدنیا دار بالبلاء محفوفه »اصلا شاکله ی دنیا این طور هست که فقدان دارد،تا می آیی یک مقدار سر و سامان بدهی،می بینی یک دفعه پدر خانواده از دنیا رفت،بچه خانواده تصادف کرد افتاد درخانه،لذا فرمود:من راحتی را در بهشت گذاشتم،نمی گویم در دنیا راحت نباش،اما نگاهت به دنیا،نگاه راحتی دائم نباشد،« انی وضعت راحته الجنه » آن جا « لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِیمًا. »نه لغو است و نه گناه است و نه عصیان است،وعده ی نسیه هم نیستا،این عمر محدود،مزرعه ای است،زمینه ای است انسان خوب زندگی کند،واقعا شما در این روز نامه ها نگاه کنید ببینید،چقدر کلک،چقدر جنایت،چقدر آدم کشی،برای یک سرقت،برای رسیدن به یک هوس،برای رسیدن به یک عشق،طرف مادرش را از بین برده،پدرش را از بین برده،هر روز تقریبا من خودم دنبال می کنم،کمتر روزی است که دوتا سه تا از این خبرها در کشور در روزنامه ها نباشد،حالا این ها چیزهایی است که مطرح می شود،و الا صدتا از این هام لو نمیرود؛

برای اینکه به یک عشق هوسی  برسد،می بینید همسرش را از بین برد،مادرش را پادراورد،

سر یک پول،سر یک… ؛این ها نشان دهنده ی همین است که انتخاب اشتباه است،عزیز من،فرمود:من راحتی را دربهشت قرار دادم،در دنیا دنبالش نگرد.

« إِنّی وَضَعْتُ الرَّفْعَه وَالدَّرَجَه فِی التَّوَاضُعِ وَ النَّاسُ یَطْلُبُونَهَا فِی التَّکَبُّرِ » موسی مردم اشتباه می کنند،من رفعت و عظمت را در تواضع گذاشتم،این ها در تکبر دنبالش می گردند؛آدم متکبر زمین می خورد،خدا قول داده زمینش بزند،«و من اصدق قول من الله» چه کسی در این عالم از خدا صادق تر؟!اصلا تعبیر صادق تر هم غلط است،چون خداوند صادق محض است،صدق محض است،
می فرماید:من متکبر را زمین می زنم،این همه متکبر در عالم ببین؛فرعون زمین نخورد؟! قارون زمین نخورد؟! صدام که می گفت من شش روز ایران را فتح می کنم،با ذلت بالای دار نرفت؟!

فرمود: من مقام و عظمت را در تواضع گذاشتم،شما ائمه ی مارا ببینید،خود حضرت زهرا(سلام الله علیها)،مشهور است شب عروسی لباس عروسی اش را انفاق می کند،مشهور است در خانه ی ساده، وقتی می آید نانش را به یتیم و مسکین و اسیر می دهد و یک شب سه مرتبه این کار تکرار می شود (طبق یک روایتی)،در روایتی دیگر دارد که سه شب این اتفاق افتاد،و خود گرسنه می خوابد،حتی بعضی ها تعجب می کردند،از فقر حضرت زهرا(سلام الله علیها)،سلمان که خودش یک آدم بسیار به اصطلاح زاهدی است،آمد پیش پیامبر(صلی الله علیه و آله) گفت:یارسول الله،به فریاد فاطمه (سلام الله علیها)برسید،فاطمه(سلام الله علیها)خیلی زندگی اش سخته،من رفتم خانه می بینم،هم بچه داری،هم خودش کارِ خانه،هم خانه ی ساده،زهرای مرضیه خیلی با سختی زندگی می کند،پیامبر (صلی الله علیه و آله)فرمودند:سلمان « إِنَّ ابْنَتِی فَاطِمَهَ مَلَأَ اللَّهُ قَلْبَهَا وَ جَوَارِحَهَا إِیمَاناً!!

دخترم فاطمه (سلام الله علیها)همه ی وجودش ایمان است،خب فاطمه (سلام الله علیها)هم یک دختر است،یک دختر جوان است،دختر رئیس حکومت است،پدرش رئیس حکومت است در مدینه،پدرش نبی است،پدرش اول شخصیت جهان اسلام است، پدرش کسی است که وقتی وضو می گیرد آب وضویش را به عنوان تبرک می برند،چرا انقدر ساده!!(این مهم است،کسی مسؤول شد به جایی رسید،عنوانی پیداکرد)،فرمود:تواضع باعث رفعت است،اشتباهی در تکبر به دنبالش نگردید!. این دوتا!

 موسی شش جا مردم اشتباه می کنند،

۱٫راحت در بهشت است در دنیا به دنبالش می گردند،

۲٫رفعت در تواضع است در کبر دنبالش می گردند،

۳٫« إنّی وَضَعْتُ الْعِزَّه فِی قِیَامِ اللَّیْلِ وَ النَّاسُ یَطْلُبُونَهَا فِی اَبْوَابِ السَّلَاطِینَ »موسی من عزت را در نماز شب گذاشتم،پاشو نماز شب بخوان عزت پیدا می کنی،چرا؟چون کسی نیست که ریا بکنی،چون سخت است،کندن از رختخواب مشکل است،پشت پا زدن به خواب گرم مشکل است،خودت را جدا کن سرت را به سجده بگذار،بگو« الهی ان عبدک الذلیل»،آن وقت من عزت بهت می دهم،تو دربار شاه ها و در خدمت گذاری پول دار ها دنبال عزت می گردی،اشتباه می کنی؛یک عمری صدام پاچه خواری امریکارا کرد،حمایت کردند از او؟!! شما این سندهایی که این روزها چاپ می شود، ببینید چطور همین دولت های منطقه پول دادند،من یک وقتی رفتم اردوگاه اسرا در همین ایران در زمان جنگ،از هفده تا کشور در آنجا اسیر بود،عراق با ما نمی جنگید،کشورهایی که بعضی هاشون دیگر آبرویشان رفته بود در همان جنگ گفتند اسرا را برگردانید ،بعضی از کشورهایی که اسم ببری باور نمی کنی که امروز خط مقدم هستند و می گویند ما حمایت از شما می کنیم ،خب این ها،این همه نوکری!! فرمود:من عزت را در نماز شب گذاشتم،امام هم بلند می شد در دل شب در جماران با خدای خودش مناجات می کرد،درسته امروز امام نیست در بین ما،اما امام با چه عزتی رفت؟صدام با چه ذلتی؟! عزت را در نماز شب گذاشتم،توی دربار شاه ها دنبالش نگردید.

۴٫موسی« إنّی وَضَعْتُ الْغِنَی فِی الْقَنَاعَه وَالنَّاسُ یَطْلُبُونَهَا فِی کَثْرَه الْمَعْرُوضِ وَلَمْ یَجِدُوهُ اَبَداً » من بی نیازی و ثروت را در قناعت گذاشتم،امروز در جامعه ی ما مبتلا به مسابقه ی چشم و هم چشمی هستیم، بعضی از این خانواده هایی که جهیزیه تهیه می کنند،گاهی تماس داند من می بینم،می گوید آقا فلج می شویم،یک جهاز ده میلیون،پانزده میلیون،چه خبره!یعنی یک زندگی با یکی،دو میلیون نمی چرخد؟!!واقعا بعضی از این مبلمان ها،بعضی از این سرویس های چوب،بعضی از این سرویس های چینی،مثلا اگر چینی برای ایران باشد نمی شود درونش چایی خورد؟!!نمی شود درونش غذا خورد؟! این یکی از نکاتی است که حضرت زهرا(سلام الله علیها)زندگی اش ،زندگی والایی از نظر مادی نبود،همسرش پول دار نبود،خانه اش خانه ی قوی از نظر امکانات نبود،بچه هایش گاهی لباسشان مشترک بود،یعنی یک لباسی را گاهی بچه ها مشترک می پوشیدند،خانه ی به این سادگی،آن وقت ببینید در این خانه زینب (سلام الله علیها)تربیت شده،امام حسن(علیه السلام)تربیت شده. مکرر گاهی به من مراجعه می کنند افراد،می گویند:برا بچه ام ماشین خریده ام،خونه داریم،امکانات داریم،کامپیوتر داریم و…،اما آرامش نداریم،تو روی من می ایستد،ناسزا بهم می گوید،آن وقت شما نگاه کنید،تا نسل ائمه تا امام عسگری(علیه السلام)،(امام زمان ارواحنا و له الفداه که حالا در غیبت به سر می برند،بحث من نیست)،تمام ائمه ی ما تا سال ۲۶۰که ائمه در جامعه حضور داشتند،قبل از غیبت صغری،همه ی ائمه هرکجا نام مادرشان برده می شود،چه افتخاری می کنند،چه احترامی،چه عزتی،چرا امام سجاد(علیه السلام)وقتی می خواهد خودش را معرفی بکند،می فرماید:« مِنَّا سَیِّدَهِ النِّسَاءِ »فاطمه از ماست،

امام حسین(علیه السلام)روز عاشورا:«انا ابنه فاطمه»من فرزند زهرا(سلام الله علیها)هستم،

امیرالمؤمنین (علیه السلام)هم افتخار می کرد،من افتخار می کنم که همسرم زهراست؛امیرالمؤمنین خودش افتخار دنیاست،افتخار عالم است،وصی بر حق رسول الله است،می فرماید:«لِیَ الفخر بفاطمهَ و ابیها »موسی من ثروت را در قناعت گذاشتم،مردم در کثرت سؤال و جواب و روبه هم انداختن و چشم و هم چشمی پیدا میکند.

حدیث را داریم مرور می کنیم:موسی شش چیز را،شش جا گذاشته ام،اشتباهی نروید دنبالش؛

راحت در بهشت است نه در دنیا،موسی عزت در نماز شب است نه در دربار سلاطین،رفعت در تواضع است نه در کبر و غرور،غنا و بی نیازی در قناعت است نه در رو انداختن به دیگران.

۵٫« اِنّی وَضَعْتُ الْعِلْمَ فِی الْجُوعِ وَ الْجَهْدِ وَ هُمْ یَطْلُبُونَهُ فِی الشِّبَع »من علم را درگرسنگی گذاشتم ،شکم سیر که خیلی فهم درسی ندارد،به این معنا که اگر کسی خیلی شکم باره شد درس نمی فهمد،اگر کسی خیلی دنبال شکم باره ای بود،احساس فهم و منطق نمی کند؛فرمود:من علم را در گرسنگی گذاشتم مردم در سیری دنبالش می گردند.

۶٫موسی « إنّی وَضَعْتُ اِجَابَه الدُّعَاءِ فِی لُقْمَه الْحَلَالِ وَ النَّاسُ یَطْلُبُونَهَا فِی الْقِیلِ وَ الْقَالِ » من اجابت دعا را در لقمه ی حلال گذاشتم،مردم در قیل و قال و داد و فریاد دنبالش می گردند،فکر می کنند که اگر کنار حرم امام رضا (علیه السلام)جیغ بزند دعایش زودتر مستجاب می شود،نه خانم جیغ می زنی صدایت را نامحرم می شنود،حرام است،فکر می کند اگر خودش را به پای ضریح برساند ،دعایش مستجاب می شود،حالا پنج نفرهم له کند و فشار بیاورد و اذیت بکند!!نه اقا زیارت آداب دارد،دعا آداب دارد،من عجابت دعا را در مسئله ی لقمه ی حلال گذاشتم.

این حدیث را خواندم برای اینکه این مطلب روشن شود که،دقت کنید نتیجه بگیریم،

انتخاب ها مهم است،منتهی گاهی اوقات آدم در انتخاب ها اشتباه می کند،همان طور که بعضی ها بعد پنجا سال کار در یک شغل،بهشان می گویی که اگر دوباره بچه بشوی این شغل را انتخاب می کنی؟!می گوید نه،همان طور که بعضی ها می آیند دادگاه تو طلاق و توی اختلاف خانوادگی می گوید آقا من در انتخاب همسر اشتباه کردم،تو انتخاب شوهر اشتباه کردم،عزیز من انتخاب شغل اگر اشتباه کردی خب در دنیا اذیت شدی،انتخاب همسر اگر اشتباه کردی در دنیا اذیت شدی،راه کارهایی دارد،ممکن است طلاق بگیری،ازدواج بکنی،تو انتخاب رشته اگر اشتباه کردی،یک کد بالا پایین زدی،ممکن است دوتا دانشگاه انور تر بی افتی،در انتخاب خانه اگر اشتباه کردی،ممکن است چند میلیون ضرر بکنی،اما در انتخاب دین این طور نیست،در انتخاب شخصیت ها این طور نیست،خطرش خیلی است،ضررش خیلی است،که یک کسی یک عمری دنبال رو کسی باشد که خودش قیامت کم دارد،انسان واقعا تأسف می خورد این هایی که از کسانی پیرویی می کنند،حضرت زهرا(سلام الله علیها)فرمود:« افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع »،کسانی که در مسجد جمع شدید سقیفه را ایجاد کردید،یک سؤال منطقی،خدا می داند این بهترین استدال است،آیا کسی که خودش هدایت شده است،آدم باید برود دنبالش؟!یا کسی که خودش هم هنوز مشکل دارد،باید هدایت بشود ؟!شما برای بیماریتان می روید پیش پزشک متخصص یا می روید سراغ دانشجو سال اول پزشکی؟!خب دانشجو سال اول پزشکی که خودش هنوز چیزی بلد نیست!کسی که درس خوانده و مدرک گرفته و تخصص دارد و می روید پیشش یا دانش آموز اول ابتدایی،اول دبیرستان!!یا بیاد اصلا پایین تر،کسی که سواد ندارد،کسی که سابقه ی عدم سواد دارد؛شما دنبال کسی بروید که از ده سالگی دنبال پیامبر(صلی الله علیه و آله)بود،قبلش هم یک لحظه به خدا شرک نورزید،پدرش ابی طالب هم موحد بود،« اَشْهَدُ اَنَّک کنْتَ نُوراً فىِ الاْصْلابِ الشّامِخَهِ وَ الاْرْحامِ الْمُطَهَّرَهِ لَمْ تُنَجِّسْک الْجاهِلِیَّهُ بِاَنْجاس»شما خودتان همه ی تاریخ را نگاه کنید ببینید خلیفه اول کی مسلمان شد،پیر مرد بود،اواخر عمرش؛خب سابقه ی طولانی در عدم اسلام دارد،همه نوشته اند،شیعه و سنی؛کسی که از آغاز می گوید من کنار غار حرا با پیامبر (صلی الله علیه و آله)بودم،امیرالمؤمنین می فرماید من صدای وحی را می شنیدم،من صدای ناله ی شیطان را شنیدم.

ببینید این انتخاب!!چرا حضرت زهرا(سلام الله علیها)دامان امیرالمؤمنین(علیه السلام) را گرفته ،ما در تاریخ از این وقایع داشتیم،این را دقت کنید،که علاقه ی پیامبر(صلی الله علیه و آله)به حضرت زهرا(سلام الله علیها)،علاقه ی یک پدر فقط به دختر نیست،کما اینکه علاقه ی یوسف به یعقوب،فقط علاقه ی یک فرزند به پدر نیست،یعقوب دوازده پسر داشت،همه را هم دوست داشت،اما چرا روی یوسف حساب ویژه باز می کند،می داند این یوسف(علیه السلام) فرق می کند با بقیه،این برگزیده است،این همان است که بقیه باید در مقابلش خاضع باشند،پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)حساب زهرا(سلام الله علیها)را از بقیه جدا کرد،زهرای مرضیه (سلام الله علیها)هم حساب امیرالمؤمنین را جدا کرد،فکر نکنید فقط به عنوان همسر دنبالش دوید،نه انتخاب حضرت زهرا(سلام الله علیها)امیرالمؤمنین بود،هم برای ازدواجش هم برای امام و حجت خدا بودنش،هم برای دفاع از او و هم برای جان دادن در راه ولایتش،این حضرت زهرا(سلام الله علیها)است که من می خواستم به این نکته برسم،خلاصه ی عرضم این است،انتخاب های افراد مهم است،خیلی فاطمه زهرا(سلام الله علیها)خواستگار داشته است،بعضی هایشان پول دار،بعضی هایشان صاحب منصب،اما حضرت زهرا(سلام الله علیها)امیرالمؤمنین(علیه السلام) را انتخاب می کند،امیرالمؤمنین به ظاهر ثروتی ندارد،مادرش در قید حیات نیست،خودش است،تنها آمده خواستگاری،اما امیرالمؤمنین (علیه السلام)را انتخاب می کند،این انتخاب،انتخاب آگاهانه است؛این انتخاب،انتخاب رقم خورده در جای دیگری است،که با اختیار خود،حضرت زهرا(سلام الله علیها)این را برمی گزیند،برادران عزیز و خواهران گرامی اگر فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را می خواهید بشناسید،حضرت زهرا (سلام الله علیها)را در انتخاب هایش.

درسی که ما می خواهیم بگیریم این است که انتخاب هایتان انتخاب های خوب باشد،از روی لجاجت انتخاب نکنید،از روی جهل انتخاب نکنید،از روی سود جویی انتخاب نکنید،از روی اشتباه در مصداق انتخاب نکنید،اگر داماد می خواهی انتخاب کنی،عروس انتخاب کنی،اگر مرام و آیین و دوست و رفیق می خواهی انتخاب کنی مانند حضرت زهرا(سلام الله علیها)که  در سوره ی مبارک هل اتی،ملاک انتخاب حضرت زهرا(سلام الله علیها)را بیان کرد،فقط خدا،فقط خدا؛اگر ملاک این شد،این ارزش می شود،آمد نزد امیرالمؤمنین،یا ابالحسن،فاطمه(سلام الله علیها)چطور همسری است برای تو؟ببینید عبارت را،این خیلی مهم است،این باید ملاک شود این باید الگو شود،امروز این اگر ملاک شد،ارزش دارد،صدا زد یا رسول الله(سلام الله علیها)« نعم العون علی طاعت الله » فاطمه (سلام الله علیها)من را کمک می کند در راه بندگی خدا،چه کسی این حرف را می زند؟!! اسدالله و اسد الرسول،امیرالمؤمنین(علیه السلام)با آن عبادت و جایگاه می فرماید:فاطمه(سلام الله علیها)کمک من است بر اطاعت خدا،می دانی یعنی چی؟!یعنی یک زن می تواند مانع بندگی خدا در زندگی شوهرش بشود،یک زن می تواند مسیر درسی و تحصیلی و  اطاعت و بندگی و حیا و عفاف همسرش را عوض کند،کما اینکه یک مرد هم می تواند،لذا  این مهم است ؛اینی که در روایت داریم سراغ زیبارویان بی تقوا نروید،ملاک فقط برای انتخابتان مال و چهره نباشد،گرچه آن هم می تواند عامل باشد،ملاک تقوا باشد،این همین است،چون « هن لباس لکم و انتم لباس لهن »پوشش شماست،آدم پوشش را یک چیزی انتخاب می کند که باهاش راحت باشد،زیبا باشد،حفظش بکند،نگهش دارد، «نعم العون علی طاعت الله»اما این زندگی با  انتخاب آگاهانه خیلی کوتاه بود،بر امیرالمؤمنین بسیار کوتاه بود،خیلی کم بود این زندگی؛فلذا امیرالمؤمنین (علیه السلام)فرمودند:فاطمه جان زود از خانه ی علی رفتی و زود علی را تنها گذاشتی.

السلام علیک یا بنت رسول الله.

منبع:http://eheyat.com

 نظر دهید »

بقیع و غربت آل الله

02 اسفند 1395 توسط لیریائی


 نظر دهید »

غربت بقیع....

02 اسفند 1395 توسط لیریائی


 نظر دهید »

امام حیات بخش جان های پژمرده

02 اسفند 1395 توسط لیریائی

امام همچون آب گوارا رمز حیات طیبه انسان هاست. وقتی که ظهور می کند، درهای نعمت از آسمان و زمین به روی انسان ها گشوده می شود. «السلام علیک یا ربیع الأنام و نصره الأیام» خلایق به گل و گیاه پژمرده تشبیه شده اند که با آمدن مهدی علیه السلام شکوفا و شاداب می شوند.


آب نعمت بی نظیر خداوند، جلوه زیبایی و طراوت و مظهر پاکی و زلالی و در واقع، دلیل اصلی ادامه هستی است. در نبود آب، از خروش رودخانه ها، آواز دل نشین پرندگان، بازی ماهی ها، ترنّم شکوفه های درختان، تبسّم و لبخند گل های زیبا و رنگارنگ دنیای طبیعت خبری نخواهد بود. اگر آب نباشد، حس تماشا و لذت مفهومی ندارد. آری، آب جوهر خلقت، ریشه تمام زیبایی ها و اساس زندگی در جهان هستی است.

 از جمله هشدارهای بسیار مهمی که خداوند در قرآن مردم را به آن توجه داده است، آیه 30 سوره ملک است که در آن خداوند انسان ها را نسبت به نعمت برخورداری از امام توجه داده و به آنها هشدار می دهد که در صورت قدرنشناسی آنها این نعمت از ایشان سلب خواهد شد. خداوند متعال می فرماید: «قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماوُكُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیكُمْ بِماءٍ مَعِینٍ»

از آن جا که آب مایه حیات است از دو نظر امام دوازدهم به این اسم ملقب شده است: الف. وقتی که ظهور می کند، درهای نعمت از آسمان و زمین به روی انسان ها گشوده می شود؛ از آن جمله بارانهای به موقع، باعث جاری شدن نهرها در زمین می شود. در زیارت آن حضرت آمده است: «السلام علیک یا ربیع الأنام و نصره الأیام» سلام بر تو ای بهار خلایق و خرمی روزگار! در عبارت«ربیع الانام» خلایق به گل و گیاه پژمرده تشبیه شده اند که با آمدن مهدی علیه السلام - (بهار) ، این گل و گیاهان شکوفا و شاداب می شوند. ب. هنگام ظهورش دلها را زنده می کند (حیات جانها) چون مهمتر از آب حیات است.

در زیارت جامعه کبیره خطاب به ائمه معصومین علیهم السلام، اعلام می کنیم که ما از هر جهت مطیع شما و تسلیم اوامرتان هستیم تا زمانی که خداوند زنده گرداند دینش را به وسیله ی شما: « حَتَّی یُحیِیَ اللهُ تَعالَی دینَهُ بِکُم» و آن زمانی است که امام عصر علیه آلاف التحیة و السلام، ظهور می کند و حکومت عدالت گسترش را بنیان می نهد. بنابر این وجود امام سبب کسب حیات معنوی جاویدانی به نام حیات طیبه برای انسانها می باشد.

منبع:.tebyan.net

 1 نظر

روش های تربیتی امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف )

30 بهمن 1395 توسط لیریائی

روش‌هایی‌ که‌ امام‌ مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای‌ تربیت‌ مردم‌ به‌ کار می‌برند تأ‌ثیر به‌سزایی‌ در طهارت‌ فکری‌ و اخلاقی‌ مردم‌ داشته‌ و زمینه‌ را برای‌ گرایش‌ آن‌ها به‌ حقیقت‌ فراهم‌ می‌کند.در این‌ جا به‌ کوتاهی‌ شیو ه‌های‌ تربیتی‌ حضرت‌ را بررسی‌ می‌کنیم. البته‌ منظور ما از شیوه‌های‌ تربیتی، تربیت‌ به‌ معنای‌ عام‌ آن‌ نیست، بلکه‌ شیوه‌هایی‌ است‌ که‌ حضرت‌ برای‌ تربیت‌ خاص‌یعنی‌ ایجاد زمینه مناسب‌ برای‌ گرایش‌ به‌ اسلام‌ اعمال‌ می‌کنند.

پیش‌ از عصر ظهور عوامل‌ فراوانی‌ باعث‌ گرایش‌ یا تداوم‌ اعتقاد مردم‌ به‌ مکاتب‌ باطل‌ و ادیان‌ منسوخ‌ می‌شوند از جمله:

الف) تربیت‌ نادرستی‌ که‌ از سوی‌ دولت‌ها و یا اشخاص‌ در مدارس‌ و آموزشگاه‌ها و وسایل‌ ارتباط‌ جمعی‌ به‌ کار می‌رود و بر اساس‌ آن‌ حقانیت‌ یک دین‌ و یا یک مکتب‌ فکری‌ باطل‌ به‌ وسیله روش‌های‌ تربیتی‌ به‌ دانش‌آموزان‌ تلقین‌ می‌شود.

ب) موانع‌ آشکار و پنهانی‌ که‌ از سوی‌ حکومت‌ها برای‌ جلوگیری‌ از آشنایی‌ مردم‌ با تعالیم‌ نجات‌ بخش‌ و انسان‌ ساز اسلام‌ ایجاد می‌شود.

پ‌) فشارهایی‌ که‌ از سوی‌ دولت‌ها، مجموعه‌ها و افراد منحرف‌ برای‌ گسترش‌ فرهنگ‌های‌ نادرست‌ و نیز رفتارهای‌ متناسب‌ با آن‌ اعمال‌ می‌شود.

این‌ها و عواملی‌ از این‌ دست‌ زمینه مساعدی‌ برای‌ گرایش‌ و یا تداوم‌ اعتقاد به‌ ادیان‌ منسوخ‌ و مکاتب‌ باطل‌ را ایجاد می‌کنند.

یکی‌ از شیوه‌های‌ تربیتی‌ حضرت‌ از میان‌ بردن‌ زمینه‌های‌ تربیت‌ انحرافی‌مذکور  است.

در سایه‌ این‌ اقدامات‌ و تلاش‌هایی‌ که‌ حضرت‌ و یاران‌ خاصش‌ برای‌ تربیت‌ جامعه جهانی‌ به‌کار خواهند بست، جامعه جهانی‌ از نظر اخلاقی‌ و عقلانی‌ رشد چشمگیری‌ خواهد یافت‌ و این‌ رشد و ترقی‌ اخلاقی‌ و عقلانی‌ تأ‌ثیر به‌سزایی‌ در گرایش‌ مردم‌ دنیا به‌ دین‌ اسلام‌ و پیوستن‌ به‌ امام‌ مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و فرمانبرداری‌ از او خواهد داشت.

با بررسی‌ روایاتی‌ که‌ ترسیم‌ کننده چهره‌ جهان‌ در عصر ظهور هستند، به‌ شواهد و قراین‌ فراوانی‌ برای‌ این‌ رشد و ترقّی‌ دست‌ می‌یابیم، به‌ عنوان‌ نمونه‌ برخی‌ از آن ها را ذکر می‌کنیم:

 

از میان‌ رفتن‌ ستم،  ‌با ایجاد ترس‌ و وحشت‌ و اعمال‌ زور و تهدید نخواهد بود؛ چرا که‌ عدالت‌ برآمده‌ از اجبار و زور سطحی‌ و ناپایدار خواهد بود. عدالتی‌ که‌ در عصر ظهور به‌ وجود خواهد آمد، عدالت‌ ریشه‌ای‌ و ماندنی‌ خواهد بود و یکی‌ از مهم‌ترین‌ راه‌های‌ گسترش‌ عدالت‌ و ماندگاری‌ آن‌ ایجاد زمینه‌های‌ فکری‌ و عقلانی‌ آن‌ است.
روایات در باب رشد اخلاقی:
الف) امام‌ علی(علیه السلام):


ولو قد قام‌ قائمنا لا نزلت‌ السماء قطرها و لا خرجت‌ الارض‌ نباتها و لذهبت‌ الشحناء من‌ قلوب‌ العباد.  چون‌ قائم‌ ما قیام‌ کند، آسمان‌ بارانش‌ را فرو ریزد و زمین‌ گیاهانش‌ را برویاند و کینه‌ها از دل‌های‌ بندگان‌ برود.

ب) امام‌ صادق(علیه السلام ):

و یؤ‌لف‌ الله‌ بین‌ قلوب‌ مختلفه و لا یعصون‌ الله‌ عزوجل‌ فی‌ ارضه.

و خداوند میان‌ قلب‌های‌ پراکنده‌ الفت‌ برقرار می‌کند و آن‌ها خدای‌ عزوجل‌ را در زمین‌ معصیت‌ نمی‌کنند.

این‌ها شواهدی‌ بر رشد اخلاقی‌ جامعه‌ بودند و با تأ‌مل‌ در آن‌ها می‌بینیم‌ که‌ این‌ رشد اخلاقی‌ برای‌ گروه‌ یا دسته معینی‌ آورده‌ نشده‌ است؛ به‌ تعبیر دیگر از نظر موضوع، عام‌ و یا مطلق‌اند. بنابراین، از آن‌ها می‌توان‌ عمومیت‌ رشد اخلاقی‌ را استفاده‌ نمود.

روایات در باب رشد عقلانی: 
الف) امام‌ باقر(علیه السلام ):

اذا قام‌ قائمنا وضع‌ یده‌ علی‌ روِ‌س‌ العباد فجمع‌ بها عقولهم‌ و کملت‌ به‌ احلامهم.  چون‌ قائم‌ ما قیام‌ کند، دستش‌ را بر سر بندگان‌ گذارد و عقول‌شان‌ را متمرکز سازد و عقل‌هاشان‌ کامل‌ شود.

روشن‌ است‌ که‌ واژه‌ العباد در این‌ روایت‌ عام‌ است‌ و (ال) آن‌ ظهور در استغراق‌ دارد و شامل‌ همه بندگان‌ می‌شود. بنابراین، تربیت‌ امام‌ و رشد و ترقّی‌ حاصل‌ از آن‌ تمام‌ بشریت‌ عصر ظهور را در بر می‌گیرد.

ب) امام‌ باقر(علیه السلام):

و تؤ‌تون‌ الحکمه فی‌ زمانه ؛ در زمان‌ مهدی‌ به‌ شما حکمت‌ بیاموزند.

پ) تمامی‌ روایاتی‌ که‌ بر رفع‌ ظلم‌ و جور در زمان‌ ظهور دلالت‌ دارند، نیز می‌توانند شاهد خوبی‌ برای‌ رشد عقلانی‌ بشریت‌ باشند. بی‌تردید از میان‌ رفتن‌ ستم، آن‌ هم‌ در همه‌ جای‌ دنیا و نه‌ بخشی‌ از آن‌ ‌چنان‌چه‌ مدلول‌ روایات‌ است‌  ‌با ایجاد ترس‌ و وحشت‌ و اعمال‌ زور و تهدید نخواهد بود؛ چرا که‌ عدالت‌ برآمده‌ از اجبار و زور سطحی‌ و ناپایدار خواهد بود. حال‌ آن‌که‌ عدالتی‌ که‌ در عصر ظهور به‌ وجود خواهد آمد، عدالت‌ ریشه‌ای‌ و ماندنی‌ خواهد بود و مسلماً یکی‌ از مهم‌ترین‌ راه‌های‌ گسترش‌ عدالت‌ و ماندگاری‌ آن‌ ایجاد زمینه‌های‌ فکری‌ و عقلانی‌ آن‌ است.

 منبع:.blogsky.com

 نظر دهید »

سیمای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) در قیامت

28 بهمن 1395 توسط لیریائی

چهره مقدس و ملكـوتى فاطمه زهرا علیهاالسلام در تاریخ اسلام آنقدر تابناك و روشـن است كه چنـدان به تحقیق و بـررسـى نیاز نـدارد، اما با تـوجه به ایام شهادت آن بزرگوار شایسته است اندكى درباره فضایل حضـرتـش گفتگـو كنیـم. بـر ایـن اسـاس، به سـراغ روایات نـورانـى معصـومان علیهم السلام مـىرویـم تا بـا مقام و جایگاه آن حضـرت در قیامت آشنا شویم.

كیفیت برانگیخته شدن

برانگیخته شـدن و رستاخیز از لحظات بسیار سخت و وحشتناك آینـده بشر است، زمانى كه معصـومین علیهم‌السلام همـواره بدان مىاندیشند و گاه از خوف آن بیهوش مىشدند. فاطمه صلوات الله علیها نیز چنیـن بود و بیشتر به آن زمان مـىاندیشید.

فكر زنده شدن، عریان بـودن انسان‌ها در قیامت، عرضه شـدن به محضـر عدل الهى و… او را در انـدوه فـرو مـىبـرد. امیـرمـومنـان علـى علیه السلام مـىفـرمـایند:

“روزى پیامبر خـدا صلی الله علیه و آله بـر فاطمه علیهاالسلام وارد شـد و او را انـدوهناك یـافت. فـرمـود: دختـرم! چـرا انـدوهگینى؟

امیـرمـومنـان علـى علیه السلام مـىفـرمـایند: “روزى پیامبر خـدا صلی الله علیه و آله بـر فاطمه علیهاالسلام وارد شـد و او را انـدوهناك یـافت. فـرمـود: دختـرم! چـرا انـدوهگینى؟فاطمه علیهاالسلام پاسخ داد: پدر جان! یاد قیامت و برهنه محشـور شدن مردم در آن روز، رنجم مىدهد.
فاطمه علیهاالسلام پاسخ داد: پدر جان! یاد قیامت و برهنه محشـور شدن مردم در آن روز، رنجم مىدهد.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمـود: آرى دخترم! آن روز، روز بزرگـى است. اما جبرئیل از سوى خداوند برایم خبر آورد مـن اولین كسى هستم كه برانگیخته مىشـوم. سپس ابراهیـم و آنگاه همسرت على بـن ابىطالب. پـس از آن، خـداونـد جبـرئیل را همـراه هفتاد هزار فـرشته به سـوى تـو مىفرستد. وى هفت گنبد از نـور بر فراز آرامگاهت برقرار مىسازد.

آنگـاه اسـرافیل لبـاس‌هاى بهشتـى بـرایت مـىآورد و تـو آنها را مـىپـوشـى. فـرشته دیگرى به نام زوقائیل مركبـى از نـور بـرایت مىآورد كه مهارش از مروارید درخشان و جهازش از طلاست. تـو بر آن مركب سـوار مىشـوى و زوقائیل آن را هدایت مـىكنـد. در ایـن حال هفتاد هزار فرشته با پرچم‌هاى تسبیح پیشاپیـش تـو راه مىروند.

اندكـى كه رفتـى، هفتاد هزار حـورالعیـن در حالى كه شادمانند و دیدارت را به یكـدیگر بشارت مىدهند، به استقبالت مـىشتابند. به دست هر یك از حـوریان منقلـى از نـور است كه بـوى عود از آن بـرمىخیزد… آنها در طرف راستت قرار گرفته، همراهت حركت مـىكنند.

فاطمه جان، هنگامى كه به وسط جمعیت حاضـر در قیامت مـىرسى، كسـى از زیر عرش پـروردگار به گـونه‌اى كه تمام مردم صدایش را بشنوند، فریاد مـىزنـد: چشم‌ها را فـرو پوشانید و نظرها را پایین افكنید تا صـدیقه فـاطمه، دخت پیـامبـر صلی الله و علیه و آله و همـراهـانـش عبـور كننـد.
هنگامـى كه به همان انـدازه از آرامگاهت دور شـدى، مریـم دختـر عمران همراه هفتاد هزار حـورالعیـن به استقبالت مـىآید و بر تـو سلام مىگـوید. آنها سمت چپت قرار مىگیرند و همراهت حركت مىكنند. آنگـاه مادرت خـدیجه، اولیـن زنـى كه به خـدا و رسـول او ایمان آورد، همراه هفتاد هزار فرشته كه پرچم‌هاى تكبیر در دست دارنـد، به استقبالت مىآیند. وقتـى به جمع انسان‌ها نزدیك شدى، حـواء با هفتاد هزار حـورالعیـن به همراه آسیه دختر مزاحـم نزدت مىآید و با تـو رهسپار مـىشـود.

 

حضـور فاطمه در میان مردم

فاطمه جان، هنگامى كه به وسط جمعیت حاضـر در قیامت مـىرسى، كسـى از زیر عرش پـروردگار به گـونه‌اى كه تمام مردم صدایش را بشنوند، فریاد مـىزنـد: چشم‌ها را فـرو پوشانید و نظرها را پایین افكنید تا صـدیقه فـاطمه، دخت پیـامبـر صلی الله و علیه و آله و همـراهـانـش عبـور كننـد.

پـس در آن هنگـام هیچ كـس جز ابـراهیـم خلیل الـرحمان و علـى بـن ابـى طـالب علیهماالسلام و… به تـو نگـاه نمـىكنند.

جابربـن عبدالله انصارى نیز در حدیثى از پیامبر خدا صلى الله و علیه و آله این حضور را چنین توصیف مىكند:

روز قیامت دختـرم فاطمه بـر مركبـى از مـركب‌هاى بهشت وارد عرصه محشر مـىشـود. مهار آن مركب از مرواریـد درخشان، چهار پایـش از زمرد سبز، دنباله‌اش از مشك بهشتى و چشمانـش از یاقوت سرخ است و بر آن گنبدى از نور قرار دارد كه بیرون آن از درونـش و درون آن از بیرونـش نمایان است. فضاى داخل آن گنبـد انـوار عفـو الهى و خارج آن پرتـو رحمت خـدایـى است. بر فرازش تاجـى از نـور دیـده مـىشـود كه هفتاد پایه از در و یاقـوت دارد كه هماننـد ستارگان درخشان نور مىافشانند.

در هر یك از دو سمت راست و چپ آن مركب هفتاد هزار فرشته به چشـم مـىخـورد. جبرئیل مهار آن را در دست دارد و با صـداى بلند نـدا مىكند: نگاه خود فراسوى خویش گیرید و نظرها پایین افكنید. ایـن فـاطمه دختـر محمـد است كه عبـور مـىكنـد. در ایـن هنگام، حتـى پیامبـران و انبیـا و صـدیقیـن و شهدا همگـى از ادب دیـده فـرو مىگیـرند تا فاطمه صلوات الله علیها عبـور مـىكنـد و در مقابل عرش پـروردگارش قرار مىگیرد.

در هر یك از دو سمت راست و چپ آن مركب هفتاد هزار فرشته به چشـم مـىخـورد. جبرئیل مهار آن را در دست دارد و با صـداى بلند نـدا مىكند: نگاه خود فراسوى خویش گیرید و نظرها پایین افكنید. ایـن فـاطمه دختـر محمـد است كه عبـور مـىكنـد. در ایـن هنگام، حتـى پیامبـران و انبیـا و صـدیقیـن و شهدا همگـى از ادب دیـده فـرو مىگیـرند تا فاطمه صلوات الله علیها عبـور مـىكنـد و در مقابل عرش پـروردگارش قرار مىگیرد.
 

منبرى از نور براى فاطمه علیهاالسلام

در ادامه گفتگوى پیامبر صلی الله و علیه و آله با دختر گرامىاش درباره چگـونگـى حضـور وى در عرصه قیامت، چنیـن مىخـوانیـم: سپـس منبرى از نـور برایت برقرار مـىسازنـد كه هفت پله دارد و بیـن هر پله‌اى تا پله دیگر صف‌هایـى از فرشتگان قرار گرفته‌انـد كه در دستشان پـرچم‌هاى نـور است. همچنین در طرف چپ و راست منبـر حـورالعیـن صف مـىكشنـد.

آنگاه كه بر بالاى منبر قرار مىگیرى، جبرئیل مىآید و مىگـوید: اى فـاطمه! آنچه مـایلـى از خـدا بخـواه.

 

شكایت در دادگاه عدل الهى

اولیـن درخواست فاطمه علیهاالسلام در روز قیامت، پس از عبور از برابر خلق، شكایت از ستمگران است.

جابربـن عبـدالله انصارى از پیامبـر اكرم صلی الله علیه و آله چنیـن نقل مىكنـد: هنگامـى كه فاطمه در مقابل عرش پروردگار قرار مىگیرد، خـود را از مركب به زیر انداخته، اظهار مىدارد: الهى و سیـدى، میان من و كسـى كه مرا آزرده و بـر مـن ستـم روا داشته، داورى كـن. خـدایـا! بیـن مـن و قـاتل فـرزنـدم، حكـم كن…

جابربـن عبـدالله انصارى از پیامبـر اكرم صلی الله علیه و آله چنیـن نقل مىكنـد: هنگامـى كه فاطمه در مقابل عرش پروردگار قرار مىگیرد، خـود را از مركب به زیر انداخته، اظهار مىدارد: الهى و سیـدى، میان من و كسـى كه مرا آزرده و بـر مـن ستـم روا داشته، داورى كـن. خـدایـا! بیـن مـن و قـاتل فـرزنـدم، حكـم كن…
بر اساس روایتـى دیگر، پیامبـر اكرم صلی الله علیه و آله فرمـود: دختـرم فاطمه در حالـى كه پیـراهن‌هاى خـونیـن در دست دارد، وارد محشـر مـىشـود. پـایه‌اى از پـایه‌هـاى عرش را در دست مـىگیـرد و مـىگـوید: «یا عدل، یا جبار، احكم بینى و بیـن قاتل ولدى»؛ اى خداى عادل و غالب، بیـن مـن و قـاتل فـرزنـدم داورى كـن.

منبع: http://banooyefaf.blogfa.com

 نظر دهید »

شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام در منابع اهل سنت

24 بهمن 1395 توسط لیریائی

 

              

 

 

مطالبی دال بر شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام در منابع اهل سنت

در این مورد، نصوصی را از کتب اهل سنت نقل می نماییم، تا روشن شود که مسأله هتک حرمت خانه زهرا(علیها السلام) و رویدادهای بعدی، یک امر تاریخی مسلّم است نه یک افسانه!! و با اینکه در عصر خلفا سانسور فوق العاده ای نسبت به نگارش فضایل و مناقب در کار بود؛ ولی به حکم اینکه ،"حقیقت شیء نگهبان آن است"، این حقیقت تاریخی به طور زنده در کتابهای تاریخی و حدیثی محفوظ مانده است و ما در نقل مدارک، ترتیب زمانی را از قرنهای نخستین در نظر می گیریم، تا برسد به نویسندگان عصر حاضر.
1. ابن ابی شیبه و کتاب «المصنَّف»

ابوبکر ابن ابی شیبه (159-235) مؤلف کتاب المصنَّف به سندی صحیح چنین نقل می کند:

هنگامی که مردم با ابی بکر بیعت کردند، علی و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره می پرداختند، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: ای دختر رسول خدا، محبوبترین فرد برای ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو، ولی سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند. این جمله را گفت و بیرون رفت، وقتی علی(علیه السلام)و زبیر به خانه بازگشتند، دختر گرامی پیامبر(علیها السلام) به علی(علیه السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام می دهد![1]

2. بلاذری و کتاب «انساب الاشراف»:

احمد بن یحیی جابر بغدادی بلاذری (متوفای 270) نویسنده معروف و صاحب تاریخ بزرگ، این رویداد تاریخی را در کتاب «انساب الاشراف» به نحو یاد شده در زیر نقل می کند.

ابوبکر به دنبال علی(علیه السلام) فرستاد تا بیعت کند، ولی علی(علیه السلام) از بیعت امتناع ورزید. سپس عمر همراه با فتیله (آتشزا) حرکت کرد، و با فاطمه در مقابل باب خانه روبرو شد، فاطمه گفت: ای فرزند خطاب، می بینم در صدد سوزاندن خانه من هستی؟! عمر گفت: بلی، این کار کمک به چیزی است که پدرت برای آن مبعوث شده است!![2]

3. ابن قتیبه و کتاب «الإمامة و السیاسة»:

مورّخ شهیر عبداللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری (212-276) از پیشوایان ادب و از نویسندگان پرکار حوزه تاریخ اسلامی است، مؤلّف کتاب «تأویل مختلف الحدیث»، و «ادب الکاتب» و… . وی در کتاب «الإمامة و السیاسة» چنین می نویسد:

ابوبکر از کسانی که از بیعت با او سربرتافتند و در خانه علی گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه علی(علیه السلام)آمد و همگان را صدا زد که بیرون بیایند و آنان از خروج از خانه امتناع ورزیدند در این موقع عمر هیزم طلبید و گفت: به خدایی که جان عمر در دست اوست بیرون بیایید یا خانه را بر سرتان آتش می زنم. مردی به عمر گفت: ای اباحفص (کنیه عمر) در این خانه، فاطمه، دختر پیامبر است، گفت: باشد!![3]

ابن قتیبه دنباله این داستان را سوزناکتر و دردناکتر نوشته است، او می گوید:

عمر همراه گروهی به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامی که فاطمه صدای آنان را شنید، با صدای بلند گفت: ای رسول خدا پس از تو چه مصیبت هایی به ما از فرزند خطاب و ابی قحافه رسید، وقتی مردم که همراه عمر بودند صدای زهرا و گریه او را شنیدند برگشتند، ولی عمر با گروهی باقی ماند و علی را از خانه بیرون آوردند، نزد ابی بکر بردند و به او گفتند، بیعت کن، علی(علیه السلام)گفت: اگر بیعت نکنم چه می شود؟ گفتند: به خدایی که جز او خدایی نیست، گردن تو را می زنیم… [4]

مسلّماً این بخش از تاریخ برای علاقمندان به شیخین بسیار سنگین و ناگوار می باشد و لذا برخی بر آن صدد آمدند که در نسبت کتاب به ابن قتیبه تردید کنند، در حالی که ابن ابی الحدید استاد فن تاریخ، این کتاب را از آثار او می داند و پیوسته از آن مطالبی نقل می کند، متأسفانه این کتاب به سرنوشت تحریف دچار شده و بخشی از مطالب آن به هنگام چاپ از آن حذف شده است در حالی که همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده است.

«زرکلی» در اعلام این کتاب را از آثار ابن قتیبه می داند سپس می افزاید: که برخی از علما در این نسبت نظری دارند. یعنی شک و تردید را به دیگران نسبت می دهد نه به خویش، همچنان که الیاس سرکیس[5] این کتاب را از آثار ابن قتیبه می داند.

4. طبری و تاریخ او:

محمّد بن جریر طبری (متوفای 310) در تاریخ خود رویداد قصد هتک حرمت خانه وحی را چنین بیان می کند:

عمر بن خطاب به خانه علی آمد در حالی که گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وی رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش می کشم مگر اینکه برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیر کشیده بود، ناگهان پای او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.[6]

این بخش از تاریخ حاکی از آن است که اخذ بیعت برای خلیفه با تهدید و ارعاب صورت می پذیرفت حالا این نوع بیعت چه ارزشی دارد؟ خواننده باید خود داوری نماید.

5. ابن عبد ربه و کتاب «العقد الفرید»:

شهاب الدین احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسی» مؤلف کتاب «العقد الفرید» متوفای (463 ه ) در کتاب خود بحثی مشروح درباره تاریخ سقیفه آورده و تحت عنوان کسانی که از بیعت ابی بکر تخلف جستند چنین می نویسد:

علی و عباس و زبیر در خانه فاطمه نشسته بودند که ابوبکر عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بیرون کند و به او گفت: اگر بیرون نیامدند، با آنان نبرد کن! و در این موقع عمر بن خطاب با مقداری آتش به سوی خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، در این موقع با فاطمه روبرو شد. دختر پیامبر گفت: ای فرزند خطاب آمده ای خانه ما را بسوزانی، او در پاسخ گفت: بلی مگر این که در آنچه امّت وارد شدند، شما نیز وارد شوید![7]

تا اینجا بخشی که در آن به تصمیم به هتک حرمت تصریح شده است پایان پذیرفت، اکنون به دنبال بخش دوم که حاکی از جامه عمل پوشاندن این نیّت است، می پردازیم!

آیا یورش انجام گرفت؟

در این جا سخنان آن گروه که فقط به سوء نیت خلیفه و یاران او اشاره کردند به پایان رسید، گروهی که نخواستند و یا نتوانستند دنباله فاجعه را به طور روشن منعکس کنند، در حالی که برخی، به اصل فاجعه یعنی یورش به خانه و… اشاره نموده و تا حدّی نقاب از چهره حقیقت برافکندند، اینک در اینجا به مدارک یورش و هتک حرمت اشاره می نماییم: (در این بخش نیز در نقل مصادر غالباً ترتیب زمانی را در نظر می گیریم).

6. ابو عبید و کتاب «الاموال»:

ابو عبید قاسم بن سلام (متوفای 224) در کتاب خود به نام «الأموال» که مورد اعتماد فقیهان اسلام است نقل می کند:

عبدالرّحمن بن عوف می گوید: که من در بیماری ابوبکر برای عیادت او وارد خانه او شدم پس از گفتگوی زیاد به من گفت:

آرزو می کنم ای کاش سه چیز را که انجام داده ام، انجام نمی دادم، همچنان که آرزو می کنم ای کاش سه چیز را که انجام نداده ام، انجام می دادم. همچنین آرزو می کنم سه چیز را از پیامبر سؤال می کردم.

امّا آن سه چیزی که انجام داده ام و آرزو می کنم که ای کاش انجام نمی دادم عبارتند از:

ای کاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمی گشودم و آن را به حال خود وامی گذاشتم هرچند برای جنگ بسته شده بود.[8]  
ابو عبید هنگامی که به اینجا می رسد به جای جمله: «لم أکشف بیت فاطمة و ترکته…» می گوید: کذا و کذا. و اضافه    می کند که من مایل به ذکر آن نیستم!.

ولی هرگاه «ابو عبید» روی تعصّب مذهبی یا علّت دیگر از نقل حقیقت سربرتافته است؛ محقّقان کتاب «الاموال» در پاورقی می گویند: جمله های حذف شده در کتاب «میزان الاعتدال» (به نحوی که بیان گردید) وارد شده است، افزون بر آن، «طبرانی» در «معجم» خود و «ابن عبدربه» در «عقد الفرید» و افراد دیگر جمله های حذف شده را آورده اند.(دقت کنید!)

7. طبرانی و معجم کبیر:

ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی (260-360) که ذهبی در «میزان الاعتدال» در حقّ او می گوید: فرد معتبری است.[9] در کتاب «المعجم الکبیر» که کراراً چاپ شده است، آنجا که دربارۀ ابوبکر و خطبه ها و وفات او سخن می گوید، یادآور می شود: ابوبکر به هنگام مرگ، اموری را تمنا کرد. ای کاش سه چیز را انجام نمی دادم. ای کاش سه چیز را انجام می دادم. ای کاش سه چیز را از رسول خدا سؤال می کردم. درباره آن سه چیزی که انجام داده و آروز کرد که ای کاش انجام نمی داد، چنین می گوید: آن سه چیزی که آرزو می کنم که ای کاش انجام نمی دادم، آرزو می کنم که هتک حرمت خانه فاطمه نمی کردم و آن را به حال خود واگذار می کردم!.[10] ،این تعبیرات به خوبی نشان می دهد که تهدیدهای عمر تحقّق یافت.

8. ابن عبد ربه و «عقد الفرید»:

ابن عبد ربه اندلسی مؤلّف کتاب «العقد الفرید» (متوفای 463 ه ) در کتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل می کند:

من در بیماری ابی بکر بر او وارد شدم تا از او عیادت کنم، او گفت: آرزو می کنم که ای کاش سه چیز را انجام نمی دادم و یکی از آن سه چیز این است: ای کاش خانه فاطمه را نمی گشودم هرچند آنان برای نبرد درِ خانه را بسته بودند.[11]

و نیز اسامی و عبارات و شخصیت هایی که این بخش از گفتار خلیفه را نقل کرده اند خواهد آمد.

9. سخن نَظّام در کتاب «الوافی بالوفیات»:

ابراهیم بن سیار نظام معتزلی (160-231) که به خاطر زیبایی کلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است در کتابهای متعددی، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه(علیها السلام) را نقل می کند. او می گوید: عمر در روز اخذ بیعت برای ابی بکر، بر شکم فاطمه زد، او فرزندی که در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط کرد!!(دقت کنید).[12]

10. مبرّد در کتاب «کامل»:

محمّد بن یزید بن عبدالأکبر بغدادی (210-285) ادیب، و نویسنده معروف و صاحب آثار گران سنگ، در کتاب «الکامل» خود، از عبدالرّحمن بن عوف داستان آرزوهای خلیفه را می نویسد، و چنین یادآور می شود: آرزو می کردم ای کاش بیت فاطمه را نمی گشودم و آن را رها می نمودم هرچند برای جنگ بسته باشد.[13]

11. مسعودی و «مروج الذهب»:

مسعودی(متوفای 325) در مروج الذهب می نویسد:

آنگاه که ابوبکر درحال احتضار چنین گفت: سه چیز انجام دادم و تمنا می کردم که ای کاش انجام نمی دادم یکی از آن سه چیز: آرزو می کردم که ای کاش هتک حرمت خانه زهرا را نمی کردم و در این مورد سخن زیادی گفت![14]

مسعودی با اینکه نسبت به اهل بیت گرایش های نسبتاً خوبی دارد، ولی باز اینجا از بازگویی سخن خلیفه خودداری کرده و با کنایه رد شده است، البتّه خدا می داند و بندگان خدا هم اجمالاً می دانند!

12. ابن أبی دارم در کتاب «میزان الاعتدال»:

«احمد بن محمّد» معروف به «ابن ابی دارم»، محدث کوفی (متوفای سال 357)، کسی که محمّد بن أحمد بن حماد کوفی درباره او می گوید: «کان مستقیم الأمر، عامة دهره»: او در سراسر عمر خود پوینده راه راست بود.

با توجه به این موقعیت، نقل می کند که در محضر او این خبر خوانده شد: عمر لگدی بر فاطمه زد و او فرزندی که در رحم به نام محسن داشت سقط کرد![15] (دقت کنید)

13. عبدالفتاح عبدالمقصود و کتاب «الإمام علی»:

وی هجوم به خانه وحی را در دو مورد از کتاب خود آورده است و ما به نقل یکی بسنده می کنیم:

قسم به کسی که جان عمر در دست اوست یا باید بیرون بیایید یا خانه را بر ساکنانش آتش می زنم. عده ای که از خدا می ترسیدند و رعایت منزلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) را پس از او می کردند، گفتند: “اباحفص، فاطمه در این خانه است".

بی پروا فریاد زد: “باشد!! “. نزدیک شد، در زد، سپس با مشت و لگد به در کوبید تا به زور وارد شود. علی(علیه السلام) پیدا شد… طنین صدای زهرا در نزدیکی مدخل خانه بلند شد… این ناله استغاثه او بود…!»[16].

این بحث را با حدیث دیگری از «مقاتل ابن عطیّة» در کتاب الامامة و السیاسة پایان می دهیم (هرچند هنوز ناگفته ها بسیار است!)

او در این کتاب چنین می نویسد:

«هنگامی که ابوبکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت، عمر، قنفذ و جماعتی را به سوی خانه علی و فاطمه(علیها السلام) فرستاد، و عمر هیزم جمع کرد و درِ خانه را آتش زد…[17]

و در ذیل این روایت تعبیرات دیگری است که قلم از بیان آن عاجز است.

نتیجه: آیا با این همه مدارک روشن که عموماً از منابع اهل سنت نقل شده است باز هم می گویند «افسانه شهادت…!» انصاف کجاست؟! به یقین هر کس این بحث کوتاه و مستند به مدارک روشن را بخواند می فهمد بعد از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) چه غوغائی برپا شد، و برای نیل به حکومت و خلافت چه ها کردند، و این اتمام حجّت الهیّه برای همه آزاداندیشان دور از تعصّب است، چرا که ما از خودمان چیزی ننوشتیم، هرچه نوشتیم از منابع مورد قبول خود آنها است[18].



[1] مصنف ابن ابی شیبه: 8/572، کتاب المغازی.

« انّه حین بویع لأبی بکر بعد رسول اللّه(صلی الله علیه وآله) کان علی و الزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول اللّه، فیشاورونها و یرتجعون فی أمرهم. فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتی دخل علی فاطمة، فقال: یا بنت رسول اللّه(صلی الله علیه وآله) و اللّه ما أحد أحبَّ إلینا من أبیک و ما من أحد أحب إلینا بعد أبیک منک، و أیم اللّه ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن امرتهم أن یحرق علیهم البیت.  

قال: فلما خرج عمر جاؤوها، فقالت: تعلمون انّ عمر قد جاءَنی، و قد حلف باللّه لئن عدتم لیُحرقنّ علیکم البیت، و أیم اللّه لَیمضین لما حلف علیه.»
[2] انساب الأشراف: 1/586 طبع دار معارف، قاهره. «انّ أبابکر أرسل إلی علیّ یرید البیعة فلم یبایع، فجاء عمر و معه فتیلة! فتلقته فاطمة علی الباب. فقالت فاطمة: یابن الخطاب، أتراک محرقاً علیّ بابی؟ قال: نعم، و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک…»
[3] الامامة و السیاسة: 12، چاپ مکتبة تجاریة کبری، مصر.

« انّ أبابکر رضی اللّه عنه تفقد قوماً تخلّقوا عن بیعته عند علی کرم اللّه وجهه فبعث إلیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علی، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب و قال: والّذی نفس عمر بیده لتخرجن أو لاحرقنها علی من فیها، فقیل له: یا أبا حفص انّ فیها فاطمة فقال، و إن!! »
[4] الامامة و السیاسیة، ص 13.

« ثمّ قام عمر فمشی معه جماعة حتی أتوا فاطمة فدقّوا الباب فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها یا أبتاه رسول اللّه ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب، و ابن أبی قحافة فلما سمع القوم صوتها و بکائها انصرفوا. و بقی عمر و معه قوم فأخرجوا علیاً فمضوا به إلی أبی بکر فقالوا له بایع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ فقالوا: إذاً و اللّه الّذی لا إله إلاّ هو نضرب عنقک…!»
[5] معجم المطبوعات العربیة: 1/212.
[6] تاریخ طبری: 2/443، چاپ بیروت. « أتی عمر بن الخطاب منزل علی و فیه طلحة و الزبیر و رجال من المهاجرین، فقال و اللّه لاحرقن علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة، فخرج علیه الزّبیر مصلتاً بالسیف فعثر فسقط السیف من یده، فوثبوا علیه فأخذوه.»
[7] عقد الفرید: 4/93، چاپ مکتبة هلال.« فأمّا علی و العباس و الزبیر فقعدوا فی بیت فاطمة حتی بعثت إلیهم أبوبکر، عمر بن الخطاب لیُخرجهم من بیت فاطمة و قال له: إن أبوا فقاتِلهم، فاقبل بقبس من نار أن یُضرم علیهم الدار، فلقیته فاطمة فقال: یا ابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا؟! قال: نعم، أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأُمّة!»
[8] الأموال: پاورقی 4، چاپ نشر کلیات ازهریة، الأموال، 144، بیروت و نیز ابن عبد ربه در عقد الفرید: 4/93 نقل کرده است چنان که خواهد آمد. « وددت انّی لم أکشف بیت فاطمة و ترکته و ان اغلق علی الحرب»
[9] میزان الاعتدال:ج2، ص 195
[10] معجم کبیر طبرانی: 1/62، شماره حدیث 34، تحقیق حمدی عبدالمجید سلفی.« أمّا الثلاث اللائی وددت أنی لم أفعلهنّ، فوددت انّی لم أکن أکشف بیت فاطمة و ترکته. »
[11] عقد الفرید: 4/93، چاپ مکتبة الهلال.« وودت انّی لم أکشف بیت فاطمة عن شی و إن کانوا اغلقوه علی الحرب.»
[12] الوافی بالوفیات: 6/17، شماره 2444; ملل و نحل شهرستانی: 1/57، چاپ دار المعرفة، بیروت. و در ترجمه نظام به کتاب «بحوث فی الملل و النحل»: 3/248-255 مراجعه شود. « انّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتی ألقت المحسن من بطنها.»
[13] شرح نهج البلاغه: 2/46 و 47، چاپ مصر. « وددت انّی لم أکن کشفت عن بیت فاطمة و ترکته ولو أغلق علی الحرب.»
[14] مروج الذهب: 2/301، چاپ دار اندلس، بیروت.« فوددت انّی لم أکن فتشت بیت فاطمة و ذکر فی ذلک کلاماً کثیراً! »
[15] میزان الاعتدال: 3/459. «   انّ عمر رفس فاطمة حتی أسقطت بمحسن.»
[16] عبدالفتاح عبدالمقصود، علی بن ابی طالب: 4/276-277.« و الّذی نفس عمر بیده، لیَخرجنَّ أو لأحرقنّها علی من فیها…! قالت له طائفة خافت اللّه، و رعت الرسول فی عقبه: یا أبا حفص، إنّ فیها فاطمة…! فصاح لایبالی: و إن..! و اقترب و قرع الباب، ثمّ ضربه و اقتحمه… و بداله علیّ… و رنّ حینذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار… فان هی الا طنین استغاثة…»
[17] کتاب الامامة و الخلافة، ص 160 و 161، تألیف مقاتل بن عطیّة که با مقدّمه ای از دکتر حامد داود استاد دانشگاه عین الشمس قاهره به چاپ رسیده، چاپ بیروت، مؤسّسة البلاغ. « ان ابابکر بعد ما اخذ البیعة لنفسه من الناس بالارهاب و السیف و القوّة ارسل عمر، و قنفذاً و جماعة الی دار علیّ و فاطمه(علیه السلام) و جمع عمر الحطب علی دار فاطمه و احرق باب الدار!..»
[18] این پاسخ با اقتباس و تلخیص، از مقاله حضرت آیت الله مکارم شیرازی تهیه شده است. همچنین می توانید به آدرس زیر رجوع کنید.

منیع : hawzah.net

 

 

 نظر دهید »

شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام

24 بهمن 1395 توسط لیریائی

                                                                    

 

با رفتنت ای زهرا ، از خانه صفا رفته
زینب به حسین گوید، مادر به کجا رفته
این خانه پس از زهرا گردیده عزا خانه
زهرای مرا کشتند تنها و غریبانه
با آنکه نمی گفتی در کوچه چه ها رخ داد
اما به سوال من رخسار تو پاسخ داد

 

منبع : .beytoote.com

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • ...
  • 10
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
  • ...
  • 38
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

آمار

  • امروز: 17
  • دیروز: 20
  • 7 روز قبل: 127
  • 1 ماه قبل: 1883
  • کل بازدیدها: 65124

خبرنامه

تبلیغات

  • رتبه بندی و امتیازدهی وبلاگ ها
  • آموزش ویدیویی وبلاگ نویسی
  • تکنیک های افزایش بازدید

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • عدالتی

موضوعات

  • همه
  • در ساحل نجات
  • اخبار
  • شرح حال علما
  • لطائف و ظرائف
  • شهدا افلاکیان خاکی
  • هر روز یک حدیث
  • شعر
  • دانستنی ها
  • اهل بیت (علیه السلام )
  • نکات تربیتی ناب
  • تاریخی
  • خانواده در اسلام
  • محرم
  • داستانک
  • مهدویت
  • در محضر علما
  • سر بند عشق
  • مطالبات رهبری
  • تذکره الاولیاء
  • مناجات نامه
  • روانشناسی
  • رمضان
  • حجاب و عفاف
  • فضای مجازی
  • انقلاب
  • ادعیه و زیارات
  • تفسیر یک آیه از قرآن
  • حدیث سلسله الذهب
  • در محضر قرآن
  • غدیر خم
  • طب سنتی
  • اربعین
  • اخلاق
  • شهید
  • تصاویر
  • رجب
  • انقلاب
  • انقلاب
  • وفات حضرت خدیجه کبری (سلام الله )
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس